9
تفسير نورٌ علي نور ج1

ترجمه مؤلّف رحمه‏الله

شيخ جمال الدين ابوالفتوح حسين بن على بن محمد بن احمد بن ابراهيم بن الفضل بن شجاع بن هاشم خزاعى رازى، ۱ نسب او چنان كه خود در تفسير گفته است به نافع بن بديل بن ورقا مى‏رسد و نافع و بديل هر دو از صحابه رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بودند، چنان كه گذشت. تاريخ تولد و وفات او را ننوشتند؛ امّا از مشايخ و شاگردان او توان دانست به تقريب كه در چه زمان مى‏زيست.
يكى از شاگردان او محمد بن على بن شهر آشوبِ معروف است و نام مؤلّف را در معالم العلماء آورده گويد:
شيخ من ابوالفتوح بن على رازى مؤلّف كتاب روح الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن به زبان فارسى است؛ امّا عجيب تفسيرى است. و ديگر از تأليفات او شرح شهاب است. ۲و ابن شهر آشوب در سال 588 در 22 رمضان در حلب درگذشت و همان جا مدفون گرديد.
و ديگر از شاگردان او شيخ منتجب الدين على بن عبيدالله است كه نسب وى به حسين بن بابويه برادر شيخ صدوق مى‏رسد و او از بزرگان علما و مشاهير محدّثين شيعه است و در رى مى‏زيست. رافعى از علماى شافعى شاگرد او بود و در سال 584 كتاب اربعين را بر وى قرائت كرده است و او را به تديّن و عدم تعصّب ستوده و ستايش بسيار كرده است.
ولادت شيخ منتجب الدين در 504، وفاتش پس از 585 است و از هشتاد سال افزون عمر يافت. و رافعى گويد: در 522 يا 523 اجازه گرفت.
بارى، شيخ منتجب الدين فهرستى تأليف كرده است حاوى اسامى علماى پس از شيخ طوسى تا عهد خود و اين فهرست در آغاز مجلّد 25 بحار بتمامه مندرج است ۳ و هم شيخ حرّ عاملى همه آن فهرست را در كتاب امل الآمل آورده درباره مؤلّف گويد:
عالم و واعظ و مفسّر و متديّن بود. تصانيفى كرده است؛ از جمله تفسير روض الجنان (تصحيف روح الجنان) در بيست مجلّد و روح الاحباب و روح الالباب فى شرح الشهاب، هر دو كتاب را بر او قرائت كردم. ۴
يعنى مرا اجازه روايت آن داد. و بسيارى ديگر از علماى ما شاگرد شيخ ابوالفتوح بوده از او اجازه روايت داشتند؛ مانند سيّد شرف شاه افطسى و على بن قطب راوندى و غيرهم كه از اجازات و فهارس معلوم مى‏گردد و فايده‏اى در نقل آن نيست.
يكى از معاصرين شيخ ابوالفتوح، عبدالجليل قزوينى رازى صاحب كتاب معروف به النقض است كه به سعى فاضل نحرير آقاى سيّد جلال الدين محدّث به طبع رسيده است و او اين كتاب را در حدود 566 تأليف كرده است و نام ابوالفتوح رازى را
آورده گويد: او تفسيرى نوشت بيست مجلّد و همه طوايف طالب و راغب آنند. ۵ و از اين عبارت مستفاد مى‏گردد كه درسال 556 تفسير او پايان يافته و ميان مردم منتشر بود.
اما مشايخ مؤلّف (رحمهم اللّه) چنان كه در مستدرك الوسائل آورده است: ۶
1. شيخ ابوالوفا عبدالجباربن عبدالله بن على مقرى رازى، شاگرد شيخ ابوجعفر طوسى است و سلسله اجازات از شيخ طوسى غالباً به او منتهى مى‏شود. او را تأليفاتى است به زبان فارسى و عربى و در رى مدرسه‏اى داشت و در سال 455 از شيخ طوسى اجازه روايت كتاب تبيان گرفت و در سال 503 در رى حيات داشت؛ چنان كه مستدرك از كتاب مهج على بن طاووس نقل كرده است.
2. از مشايخ او شيخ ابوعلى حسن بن محمد فرزند شيخ طوسى (عليه الرحمه) است كه او را مفيد ثانى مى‏گفتند و در مستدرك گويد: از كتاب بشارة المصطفى معلوم مى‏گردد كه او در سال 515 زنده بود ۷ و در لسان الميزان گويد: ابوعلى در حدود سال 500 از دنيا رفت ۸ و چون ابوعلى سفر به ملك ايران نكرده است، بلكه در زمان پدرش در بغداد بود و پس از آن منتقل به نجف اشرف شدند، بايد شيخ ابوالفتوح در عراق خدمت او رسيده و اجازه گرفته باشد پيش از سال 500 هجرى.
3. سوم از مشايخ مؤلّف، والد او شيخ على بن محمد است كه تاريخ وفات او به دست نيامد و هر جا مؤلّف از جدّش محمد بن احمد روايت كرده است به توسط والد خود روايت كرده. چنان به نظر مى‏رسد كه جدّ مؤلّف پيش از آنكه او در خور اجازه و
اخذ حديث باشد از دنيا رفته است.
4. عمّ والدش ابو محمد عبدالرحمان بن احمد كه شرح حال وى به تفصيل گذشت. چنان كه در فهرست شيخ منتجب الدين است مؤلّف اين كتاب وى را دريافت
و از او روايت كرد؛ امّا جدّش محمد را درنيافت و پيش از اين گفتيم ابن حجر عسقلانى در لسان الميزان وفات ابو محمد را در سال 445 نوشته است ۹ و اين تاريخ به چند دليل صحيح نيست از جمله روايت مؤلّف از وى، چون مشايخ مؤلّف همه در حدود پانصد درگذشتند. پس مؤلّف خود در پانصد هجرى جوان بوده است يا كهل در اواسط سن و اگر از عمّ والد خود ابو محمد روايت كرده و او هم در 445 درگذشته باشد، بايد مؤلّف در پانصد، پيرمردى سال خورده باشد بيش از هفتاد ساله و از بسيارى از مشايخ خود سالمندتر، و قراين ديگر هم ذكر كرديم در شرح حال وى.
5 . از مشايخ مؤلّف قاضى عمادالدين ابو محمد حسن بن محمد بن احمد استرآبادى است و او قاضى رى بود و ابن شهرآشوب در معالم العلماء در ضمن ترجمه نجم الدين جعفر بن نما روايت مؤلّف را از قاضى مذكور از احمد بن على بن قدامه (متوفاى 486) از سيّد مرتضى (رحمهم الله) نقل كرده است ۱۰ و قاضى عماد الدين از مشايخ ابن شهر آشوب و شيخ منتجب الدين نيز هست.
6. ششم از مشايخ مؤلّف از غير شيعه اماميه زمخشرى معروف به جارالله ابوالقاسم محمود بن عمر حنفى معتزلى است، چنان كه خود در چند جاى تفسير نامبرده در تفسير سوره يس آيه «الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً»۱۱ گويد: شيخ ما ابوالقاسم محمود عمرِ زمخشرى گفت. ۱۲
و زمخشرى چنان كه ابن خلكان گويد: در 467 متولد شده و در 538 در جرجانيه
خوارزم وفات يافت ۱۳ و ما نمى‏دانيم مؤلّف كجا زمخشرى را دريافت و از او علم فرا گرفت. آيا زمخشرى به رى آمد يا مؤلّف به بخارا رفت؟ به هر حال، در اين كه نزد
زمخشرى ادب آموخت شبهه‏اى نيست؛ امّا به نظر مى‏رسد كه زمخشرى چندان مقدّم بر مؤلّف نبود و در سن تقريباً نزديك به يكديگر بودند و زمخشرى تفسير كشّاف را در سال 528 به پايان آورد هنگامى كه مجاور مكه مكرمه بود و مؤلّف هم اين تفسير را تقريباً در همان سنوات تأليف كرده است و مجمع البيان نيز در حدود همان سنوات تأليف شده و هيچ يك تفسير كشّاف را نديده بودند و از آن نقل نكردند.
نتيجه از تأمّل در مشايخ و تلاميذ مؤلّف آن است كه شاگردان وى، آنچه وفاتشان به دست آمد، در اواخر مائه ششم در گذشتند؛ مثلاً در 585 و 590 و مشايخ وى در اوايل مائه ششم مثل 510 و 515 و به قاعده وفات مؤلّف بايد در اواسط مائه مزبوره باشد، مثلاً در حدود سال 550 و تولد او در نيمه آخر مائه پنجم واللّه العالم. معاصر شيخ طَبْرِسى صاحب مجمع البيان و به يك واسطه يا دو واسطه از شيخ ابوجعفر طوسى روايت مى‏كند.
و فاضل نحرير سيّد جلال الدين محدّث (أيّده الله) اجازه ابوالفتوح (عليه الرحمه) را در سنه 552 از صاحب رياض براى حقير نقل كردند. پس رحلت او متأخّر از اين تاريخ است و دو نسخه ناقص از تفسير او در كتابخانه آستانه قدس رضوى عليه‏السلامموجود است يكى به تاريخ 557 و ديگرى 582 كه از نسخه ديگرى كه در تاريخ 556 نوشته بوده است استنساخ شده و از اين دو نسخه معلوم نمى‏شود مؤلّف در تاريخ مزبور در حال حيات بوده است يا در گذشته. واللّه العالم.
قاضى نورالله ششترى در كتاب مجالس المؤمنين گويد:
قدوة المفسّرين الشيخ ابوالفتوح الحسين بن على بن احمد الخزاعي الرازي رحمه‏الله از اعلام علماى تفسير و عظماى ادباى انام است. از خاندان فضل
و بزرگى و اولاد امجاد بديل بن ورقاء الخزاعى است، از كبار صحابه و اكابر خزاعه بوده و سابقاً در مجلس طوايف مؤمنين و مجلس صحابه مخلصين شرح اخلاص بنى خزاعه خصوصاً عبدالله و محمد و عبدالرحمان پسران بديل
مذكور و جان سپارى ايشان در حرب صفين در ركاب حضرت امير المؤمنين عليه‏السلام مسطور گشته. و جد او خواجه امام ابوسعيد كه مصنف كتاب مرسوم به الروضه الزهراء فى مناقب الزهراء است، از اعلام زمان خود بوده. و عم او ۱۴ شيخ فاضل ابو محمد عبدالرحمان بن احمد بن حسين نيشابورى رحمه‏اللهاز مشاهير روزگار است.
و بالجمله مآثر فضل و مساعى جمليه او در تفسير كتاب كريم و ابطال تأويلات سقيم مخالفان اثيم و تعسّفاتِ نامستقيم مبتدعانِ رجيم بر همگنان مخفى نيست. و از تفسير فارسى او ظاهر مى‏شود كه معاصر صاحب كشّاف بوده و بعضى اشعار صاحب كشاف به او رسيده؛ اما كشاف به نظر او نرسيده. و اين تفسير فارسى در رشاقت تحرير و عذوبت تقرير و دقت نظر بى نظير است. فخرالدين رازى اساس تفسير كبير خود را از آن جا اقتباس نموده و جهت دفع توهم انتحال بعضى از تشكيكات خود را بر آن افزوده. در مطاوى اين مجالس پر نور، شطرى از روايات و لطايف نكات و اشارات او مسطور است. و او را تفسيرى عربى هست كه در خطبه تفسير فارسى به آن اشاره نموده؛ امّا تا غايت به نظر مطالعه فقير نرسيده.
و شيخ عبدالجليل رازى در بعضى از مصنّفات خود ذكر شيخ ابوالفتوح نموده و گفته كه خواجه امام ابوالفتوح رازى مصنّف بيست مجلّد است از تفسير قرآن و در موضع ديگر گفته كه خواجه امام ابوالفتوح رازى بيست مجلّد تفسير قرآن اوست كه ائمه و علماى همه طوايف طالب و راغبند آن را. و ظاهراً اكثر آن
مجلّدات ۱۵ از تفسير عربى او خواهد بود؛ زيرا نسخه تفسير فارسى او چهار مجلّد است كه هر كدام به قدر هزار بيت باشد و شايد كه هشت مجلّد نيز سازند. پس باقى آن مجلّدات از تفسير عربى او خواهد بود.
وفقنا الله لتحصيله و الاستفادة منه بمنه وجوده.
از بعضى ثقات مسموع شده كه قبر شريفش در اصفهان واقع است ـ والله تعالى أعلم. ۱۶ انتهى.
و در مقدّمه چاپ اوّل سخن قاضى را نقل كرده و بر دو موضع اعتراض نموده است: يكى آنكه بيست جلد همين تفسير فارسى است به نص شيخ منتجب الدين و ابن شهر آشوب. ديگر آنكه قبرى كه در اصفهان به نام قبر شيخ ابوالفتوح معروف بود از شيخ ابوالفتوح عجلى شافعى متوفا به سال 600 است نه از ابوالفتوح مفسر شيعى.
و اين بنده كاتب سطور گويد: مراد قاضى رحمه‏الله را از اين كه تفسير فخر رازى مقتبس از تفسير ابوالفتوح است ندانستم؛ چون تفسير فخر رازى هيچ گونه شباهت به تفسير ابوالفتوح ندارد و غرض تفسير مفاد قرآن كريم است و تحقيق آن چه فهم آيات الهى بر آن توقف دارد و در تفسير امام اين غرض چنان كه بايد مراعات نشده بر خلاف تفسير ابوالفتوح. و مطالب نيكو گر چه در تفسير رازى بسيار است، امّا نه مربوط به تفسير قرآن است و هر يك در محل مناسب در كتابى كه براى آن تأليف كرده‏اند بهتر و مشروح‏تر آمده و گفته‏اند: در تفسير امام فخر همه چيز هست غير تفسير و ظريفى گفته است:
بيهوده سخن بدين درازىتفسير كبير فخر رازى
امّا بايد گفت: از خواندن تفاسير شيعه فايده كامل برده و از آن سخت متأثر شده، گاه بى اختيار مطالب شيعه را كه بر خلاف عقايد اشاعره و مذهب خودِ امام است به مقتضاى ذوق و فطرت خويش برگزيده و ذكر كرده است؛ مثلاً در تفسير «مالِكِ يَوْم
الدِّينِ»
گويد:
ناچار بايد ميان نيكوكار و بدكار فرقى باشد و اين ظاهر نشود مگر در روز جزا، چنان‏كه خداى تعالى فرمود: «لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا
بِالْحُسْنَى»۱۷
و باز فرمود: «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجّارِ»۱۸ و قال: «إِنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى»۱۹ . و بدان كه چون كسى ظالم را بر مظلوم مسلط كند، آن گاه انتقام از ظالم نكشد يا براى ناتوانى اوست يا نادانى يا براى آنكه از ظلم او راضى است و اين سه صفت بر خداى تعالى محال است. پس واجب است براى مظلومان از ظالم انتقام كشد و چون اين انتقام در دنيا نيست، واجب است در سراى آخرت باشد بعد از دنيا. ۲۰ انتهى مترجماً ملخّصاً.
و اين عبارت مطابق مذهب اشاعره نيست كه چيزى را بر خداى تعالى واجب ندانند و به حسن و قبح عقلى معتقد نباشند و آنچه امام گفته مطابق مذهب شيعه و مأخوذ از كتب و تفاسير ايشان است.
و در ضمن تفسير همين آيه گويد:
اگر گويند: مالك چيز غير موجود معقول نيست و يوم الدين هنوز نيامده چگونه خداوند خويش را به «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» وصف كرد؟ در جواب گوييم: اين سخن صحيح است، امّا چون قيامت حقّ است و اخلال به آن در حكمت جايز نيست، قيامت را مانند امر موجود و حاصل قرار داد و نيز هر كس بميرد قيامت او در همان وقت حاصل شود. پس قيامت اكنون هست و سؤال از ميان نرود. ۲۱
اين سخن نيز موافق مذهب شيعه است نه اشاعره.
در مقدّمه چاپ اوّل، صفحه پنج گويد:
ابن حمزه در كتاب ايجاز المطالب فى ابراز المذاهب و در كتاب هادى الى النجاة من جميع المهلكات ـ در هر دو كتاب ـ مى‏گويد كه در شهر رى بودم كه
شيخ ابوالفتوح رازى صاحب تفسير به موجب وصيتش در جوار مرقد امام زاده واجب التعظيم حضرت عبدالعظيم الحسنى مدفون گشت. پس به نيّت حج متوجّه مكه معظّمه شدم در وقت برگشتن، گذارم به اصفهان افتاد در چُنْبُلان ۲۲ و بعضى محلات ديگر آن شهر مردم را ديدم به زيارت شيخ ابوالفتوح عجلى شافعى اصفهانى و حافظ ابونعيم كه پدر استاد اوست و شيخ يوسف كه جدّ شيخ ابونعيم است و شيخ على بن سهل و امثال ايشان كه سنّى و ا ز مشايخ صوفيه بودند مى‏رفتند كه شيعه شهر رى و نواحى‏اش هزار يك به زيارت عبدالعظيم نمى‏رفتند.
و مولانا احمد اردبيلى در كتاب حديقة الشيعه ـ كه منسوب به ايشان است ـ نقل كرده كه مرا گذار به اصفهان افتاد، ديدم مردم اين بلده شيخ ابوالفتوحِ عجلىِ شافعىِ اصفهانى را شيخ ابوالفتوح رازى كرده بودند و به اين بهانه به عادت پدران خود قبر آن سنّى صوفى را زيارت مى‏كردند. پس، از اين بيان معلوم مى‏شود كه قبر شيخ ابوالفتوح همان است كه در مزار حضرت عبدالعظيم (عليه السلام والتكريم) ۲۳ انتهى.
اوّلِ عبارت كه از ابن حمزه نقل شده هم از حديقة الشيعه است و از چند جهت در صحّت آن ترديد داريم:
يكى آنكه ابونعيم اصفهانى را ابن خلكان در وفيات الاعيان نام برده و نسب او را تا نخستين كس از اجداد او كه اسلام آورد ذكر كرده است ۲۴ و او مهران نام داشت و در
ميان اجداد او يوسف نام يافت نمى‏شود و شيخ يوسف كه جدّ شيخ ابونعيم است در نقل مزبور صحيح نيست. ديگر آنكه ابونعيم در سال 403 درگذشت و فرزندش البته در مائه پنجم وفات يافته، ممكن نيست ابوالفتوح عجلى كه در آخر مائه ششم در سال
600 از دنيا رفت شاگردىِ او كرده باشد. ديگر اين كه ابن حمزه وفات شيخ ابوالفتوح را در رى دريافت. پس به نيّت حج متوجّه مكه شد و به اصفهان بازگشت و در اصفهان ديد مردم به زيارت قبر ابوالفتوح عجلى مى‏روند؛ يعنى مدتى پس از وفات ابوالفتوح عجلى به اصفهان رسيده وفات ابوالفتوح عجلى را درنيافت. پس حج ابن حمزه متأخّر از سال 600 بود و آن وقت اگر زنده بود از هفتاد سال متجاوز داشت؛ زيرا هنگام وفات ابوالفتوح رازى در حدود سال 550 اقلاً بيست ساله بود با آنكه از عبارت وى كه گويد: «پس به نيّت حج متوجّه مكه شدم» چنان به ذهن مى‏رسد كه حج رفتن او اندكى پس از وفات ابوالفتوح رازى بود در حدود سنه 550 و اين تناقضات را با تكلّف مى‏توان توجيه كرد.
ديگر آنكه نمى‏دانيم ابن حمزه كيست؟ به قول صاحب روضات وى نصير الدين ابوطالب عبدالله بن حمزة بن عبدالله طوسى است شاگرد شيخ ابوالفتوح و كتابى از او در امل الآمل و فهرست شيخ منتجب الدين نام نبرده‏اند و كسى كتاب ايجاز المطالب و هادى الى النجاة را به او نسبت نداده است غير حديقة الشيعه و بعيد است ابن حمزه پس از سال 600 زنده بوده تا قبر ابوالفتوح عجلى را ديده باشد، چون خود شيخ منتجب الدين در سال 585 درگذشت و بيش از هشتاد سال داشت و ابن حمزه با او هم طبقه يا مقدّم بر او بود. در روضات از ميرزا عبدالله افندى صاحب رياض روايت كرده است كه سيّد جلال الدين محمد غياث بن محمد كتاب ايجاز المطالب فى ابراز المذاهب و كتاب هادى الى النجاة من جميع المهلكات را به اين ابن حمزه نسبت داده است و هم صاحب رياض گويد: كتاب حديقة الشيعه ملاّ احمد اردبيلى را سيّد جلال الدين محمد بن غياث بن محمد تلخيص كرد. و از كلام او معلوم مى‏گردد: اين كتاب
حديقة الشيعة كه امروز متداول و در دست ماست از محمد بن غياث بن محمد است و نسبت دو كتاب مذكور را به ابن حمزه از وى نقل كرد نه از ملاّ احمد اردبيلى؛ چون محتمل است او هنگام تلخيص قصه ابن حمزه را افزوده باشد و در روضات گويد:
اصل كتاب حديقة الشيعه را از مؤلّف ديگر مقدّم بر ملاّاحمد اردبيلى ديده‏اند. ۲۵
بارى، كتاب حديقة الشيعه به صورت فعلى از مقدّس اردبيلى نيست و از گفته‏هاى اهل فن چنان نتيجه بايد گرفت كه اين كتاب را يكى از مؤلّفان آغاز دولت صفوى يا اواخر دولت گوركانيان در شرح حال پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و دوازده امام عليهم‏السلام نوشته است شبيه روضة الشهداءِ ملاّ حسين كاشفى و زينة المجالس و چند كتاب فارسى ديگر در مناقب ائمه اثنا عشر عليهم‏السلام كه عبارت آن فصيح و شيرين است؛ امّا روايات ضعيف بسيار دارد. و نام ملا احمد اردبيلى و زبدة البيان در اين كتاب از آن جا آمد كه نسخه‏اى از اين حديقه در تصرف ملاّ احمد اردبيلى بوده در حاشيه آن توضيحاتى نوشته است و ناسخان پس از آن، جزءِ متن كردند و باز محمد بن غياث بن محمد آن را تلخيص كرده است وگرنه آن اخبار ضِعاف و بى اصل را با عبارت فارسى فصيح نمى‏توان به عالمى مدقّق نسبت داد كه اصلاً آذربايجانى بود و در نجف اشرف پرورش يافت و ما هرگز احتمال نمى‏دهيم محقق اردبيلى تأليف ديگرى را انتحال كند و چون با آن علم و تقوا و شهرت و قبول عامّه و جاه و عزّت كه داشت، حاجت نبود كتابى ضعيف را به خويش نسبت دهد. و عجيب‏تر آنكه گويد:
مرا گذر به اصفهان افتاد، ديدم كه مردم آن بلده شيخ ابوالفتوح عجلى شافعى را شيخ ابوالفتوح رازى نام كرده بودند و به اين بهانه به عادت پدران خويش قبر آن سنّى صوفى را زيارت مى‏كردند، اگرچه از مردم آن ديار امثال اين كردار دور نيست؛ زيرا ايشان پنجاه ماه زياده از ديگران نسبت به حضرت شاه ولايت ناشايست و ناسزا گفته‏اند و در اين زمان كه مذهب شيعه به قدر قوّتى گرفته ايشان
هم چنان مانند پدران چندان محبّتى به شاه مردان ندارند. انتهى.
اين اعتراضِ غيرِ وارد بر اهل اصفهان البته از مثل ملاّ احمد اردبيلى صاحب آيات الأحكام و شرح ارشاد سخت بعيد است. مردى به آن درجه فضل و علم مى‏داند كه اگر
مردم شهرى اشتباه كنند و قبر سنّى را قبر شيعى بدانند، دليل بر سوء سريرت آنان نيست و اشتباه قبر چنان‏كه گفتيم براى قاضى نورالله ششترى نيز رخ داد و هيچ كس توهّم سوء سريرت درباره او نكند. ملاّ احمد اردبيلى معاصر شاه عباس بزرگ است كه اصفهان پايتخت او بود، چگونه مردم اصفهان در عهد او محبّتى به شاه مردان نداشتند؟ و اين بنده محرّر اين سطور، در سفرى كه به زيارت آستانه حضرت على بن موسى الرضا (عليه آلاف التحيّة والثناء) مشرّف شدم، چند روز در شهر دامغان بودم و مشاهده كردم مردم آن جا قبرى را به نام بكير بن اعين برادرزاده ابن اعين از اصحاب حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام زيارت مى‏كردند. در مجلسى از علما و صلحاى آن جا گفتم: بكير بن اعين هرگز به دامغان نيامد و در بلاد عرب از دنيا رفت و ابن بكير دامغانى يكى از علماى تفسير اهل سنّت است و آن را به شباهت اسمى بكير بن اعين پنداشته‏ايد و مى‏دانستم اين اشتباه هرگز دليل سوء سريرت اهل دامغان و ميل آنان به تسنّن نيست. و يكى از علماى آن جا گفت: براى زيارت بكير، احتمال كافى است و فواتح ما به روح بكير بن اعين مى‏رسد، گرچه اين قبر او نباشد.
و در روضات گويد: بسيار بعيد است كتاب حديقة الشيعه به اين زبان فارسى فصيح از كسى باشد كه همه عمر در نجف اشرف به سر برده كه آن جا زبان همه عربى است ۲۶ و همين مضامينِ كتاب حديقه را با اندك تغيير در ديباچه، در كتب يكى از شيعه متقدّم ديده‏اند ـ واللّه العالم. و با اين همه تفاصيل و ضعف كتاب حديقه و بى اعتبارى آن، قبر شيخ ابوالفتوح رازى در جوار حضرت عبدالعظيم است، نه در اصفهان. براى آنكه مسكن او در رى بود و در آن شهر مى‏زيست و قبر او در ميان مردم رى معروف و
متواتر بوده است، اگرچه بر اهل اصفهان مخفى بود. و نيز در نزهة القلوب حمدالله مستوفى از مزارات رى يكى قبر شيخ ابوالفتوح را شمرده است و اين كتاب در قرن هشتم تأليف شده و شرط تواتر خبر آن نيست كه همه اهل عالم بدانند، بلكه تواتر در
بين مردم يك شهر و يك محله و يك طايفه كافى است، چنان‏كه همه مردم تهران نمى‏دانند قبر شيخ دوريستى از علماى بزرگ شيعه در درشت است؛ امّا اهل درشت و اطراف آن مى‏دانند ـ والله العالم.
در كتاب مستدرك در خاتمه جلد سوم (صفحه 487) از رياض العلماءِ ميرزا عبدالله افندى نقل كرده است كه شيخ ابوالفتوح در شرح شهاب در شرح قول پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله «إن الله ليؤيّد هذا الذين بالرجل الفاجر» گويد كه:
من در روزگار جوانى مجلسى داشتم در خان معروف به خان علان و مردم را به من اقبال عظيم بود. گروهى از ياران من رشك بردند و نزد والى سعايت كردند، والى مرا از مجلس گفتن باز داشت و همسايه‏اى داشتم از كارمندان حكومت و ايّام عيد بود و به رسم و عادت خود مى‏خواست به شراب بنشيند؛ چون حكايت منع مرا شنيد كار خويش رها كرد و بر نشست و والى را بياگاهانيد كه مردم رشك بر من برده و بر من دروغ بسته‏اند و از نزد والى بازگشت و بر درِ سراى من آمد و مرا بيرون برد و بر منبر نشانيد و خود تا پايان مجلس بنشست. پس با مردم گفتم: اين است مصداق آنكه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: خداوند اين دين را به دست مرد فاجر تقويت مى‏دهد. ۲۷ انتهى.
و البته شيخ ابوالفتوح اين سخن را در همان مجلس و در حضور آن مرد نگفت؛ چون بر خلاف آداب معاشرت و دستورِ نهى از منكر است مرد غير معاند را در حضور جماعت به گناه سرزنش كردن، بلكه پس از آن مجلس، وقت مناسب يافت. براى بيان اعجاز كلام رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قصه را نقل كرد و نام صاحب قصه را نگفت و
خداى تعالى بسيار باشد كه به دست فاجران و كافران رنجى از مسلمانان دور كند و دشمنى را بردارد و آن گاه كه مأيوس از چاره باشند و از ظلم ستم كاران به ستوه آيند، گروهى فاجر فرستد كه بتازند و ستمگر را آواره سازند و به بحر محيط اندازند «وَ لَوْ لادَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ» . ۲۸
ربما تكره النفوس من الأمـــــــــــــرله فرجة كحل العقال۲۹
مرحوم ميرزا محمد خان قزوينى در خاتمة الطبعِ چاپ اوّل اين تفسير در ترجمه حال مؤلّف رحمه‏الله و تفسير او فصلى مشبع آورده است. و چون منقولات او از كتبى است كه در دست ما نيز هست و ما از اصل آن كتب نقل كرديم، احتياج به تكرار آن نيست مگر بعضى نكات و فوايد استنباطى ايشان كه مورد نظر بود در اينجا ذكر مى‏كنيم:
در ذيل صفحه 619 گويد:
روايت شيخ ابوالفتوح مؤلّف كتاب از مفيد نيشابورى ابومحمد عبدالرحمان كه عمّ والد اوست صحيح نيست، چون مؤلّف او را درك نكرد و حاجى ميرزا حسين نورى در مستدرك اشتباه كرده و مفيد را از مشايخ مؤلّف شمرده است به اعتماد نسخه فهرست شيخ منتجب الدين كه در ضمن نام مفيد گويد: «أخبرنا بكتبه جماعة منهم السيّدان المرتضى والمجتبى ابنا الداعي الحسني وابن أخيه الشيخ الإمام أبو الفتوح الخزاعي عنه (رحمهم الله تعالى).
و مرحوم قزوينى گويد:
كلمه «عنه» پس از كلمه «خزاعى» زايد و غلط است و در نسخه چاپى فهرست، يعنى آنكه در بحار آورده كلمه «عنه» موجود نيست، امّا در كتاب امل الآمل سهواً ناسخ زياد كرده.
و اعتماد مرحوم قزوينى در تخطئه صاحب مستدرك بر قول ابن حجر است كه
تاريخ وفات مفيد نيشابورى را در سال 445 نوشته است ۳۰ و اين تاريخ پيش از تولد ابوالفتوح رازى است و ما پيش از اين گفتيم كه تاريخ وفات مفيد كه ابن حجر آورده صحيح نيست و قراين بر عدم صحت آن آورديم و باز در اينجا گوييم: شيخ منتجب
الدين درباره سيّد مرتضى و مجتبى ابنا الداعى گويد: من ايشان را ديدم و بر آنها قرائت كردم و آنها همه مرويات عبدالرحمان مفيد نيشابورى را براى من روايت كردند. ۳۱ و اين دو سيّد شريف مرتضى و مجتبى معاصر و هم طبقه شيخ ابوالفتوح رازى بودند و شيخ منتجب الدين گويد: آنها مفيد نيشابورى را ديدند و كتب او را براى من روايت كردند. ۳۲ پس شيخ ابوالفتوح نيز بايد او را ديده باشد و چون شيخ منتجب الدين در مائه ششم مى‏زيست، سيّدين را هم در مائه ششم ملاقات كرد و بر آنها قرائت نمود؛ مثلاً در حدود 530 و اگر وفات مفيد نيشابورى در سال 445 صحيح باشد بايد سيّدين قبل از اين تاريخ او را ملاقات كرده باشند و خودشان هم در سلك رجال بوده و عمرى بيش از صد سال يافته باشند. پس با ضميمه قراين ديگر بايد گفت: وفات مفيد در سال 445 ـ چنان‏كه ابن حجر در لسان الميزان گفته ـ صحيح نيست و اعتراض مرحوم قزوينى بر علما وارد نمى‏باشد.
باز مرحوم قزوينى در ذيل صفحه 619 بر صاحب روضات الجنات اعتراض نموده و او را تخطئه كرده است در اين عبارت كه درباره مفيد نيشابورى گويد: «يروي بالإسناد عن مشايخ أبيه الثلاثة المتقدّمين» ۳۳ و گويد: بالإسناد را صاحب روضات بى‏سبب به اجتهاد خود افزوده است و مفيد نيشابورى بلاواسطه از مشايخ پدر خويش روايت كرد، چون شيخ منتجب الدين گويد: مفيد نيشابورى بر سيّد مرتضى و برادرش سيّد رضى و شيخ ابى جعفر طوسى قرائت كرد. ۳۴
و ما در اين باب همان گوييم كه درباره اعتراض او بر صاحب مستدرك گفتيم؛ چون وفات مفيد نيشابورى در سال 445 صحيح نيست و به قراينى كه پيش از اين گفتيم بعيد است مفيد نيشابورى، هم سيّد رضى متوفى به سال 406 را درك كرده و هم
شاگردانى مانند عمر بن ابراهيم زيدى متولد به سال 442 و متوفا به سال 539 داشته باشد و اگر نگوييم: شيخ منتجب الدين در اينجا عبدالرحمان را به پدرش ابوبكر احمد كه از شاگردان سيّد مرتضى و سيّد رضى است اشتباه كرد؛ چون بسيار بعيد است چنين اشتباه به وى نسبت دهيم، لابد بايد بگوييم: قرائت او بر شيخ و سيّدين رحمهماالله به اِسناد بود، چنان‏كه در روضات گويد و شايد شيخ متنجب الدين به وضوح آن اعتماد كرد.
و به هر حال، اعتراض مرحوم قزوينى بر صاحب روضات صحيح نيست و بهترين محمل براى توجيه كلام فهرست همان است كه روضات گفت و بسيار تكلّف خواهد بود اگر بگوييم: مفيد نيشابورى در حدود سال 390 متولد شد و در حدود سنّ بلوغ خود سيّد رضى را در اواخر عمر وى در سال 405 ملاقات كرد. پس از آن عمر طولانى ـ بيش از نود سال ـ يافت و در حدود سال 480 كه اواخر عمر او بود سيّدين مرتضى و مجتبى ابنا الداعى و شيخ ابوالفتوح رازى كه آن وقت طفلى نو رسيده بودند او را ديدند و اجازه گرفتند و شيخ منتجب الدين متولد در سال 505 ايشان را در حدود 525 مثلاً ملاقات كرد و بدين تكلّف روايت بلاواسطه مفيد نيشابورى را از سيّد رضى توجيه كنيم. امّا صاحب روضات نخواست به اين تكلّفات ملتزم شود و روايت او را بالاسناد گفت و از شيخ منتجب الدين بعيد نيست ذكر وسايط نكند، چنان‏كه درباره سيّد فخرالدين شميلة بن محمد بن هاشم الحسينى گويد: او عالم صالح بود، كتاب شهاب قاضى ابى عبد الله محمد بن سلامه قضاعى را براى ما روايت كرد ۳۵ و معلوم است كه روايت او بى‏واسطه از محمد بن سلامة ممكن نيست مگر به تكلّف و قطعا
ميان سيّد فخرالدين شميله و قاضى قضاعى واسطه‏اى موجود است و شيخ منتجب الدين نگفت كتاب او را با واسطه روايت كرد يا بى‏واسطه و قطعاً با واسطه بود و واسطه را حذف كرد و بعيد نيست واسطه ميان مفيد نيشابورى و سيّد رضى را هم حذف كرده باشد.
مرحوم قزوينى در صفحه 620 آن جا كه سخن ذهبى را از لسان الميزان نقل كرد درباره مفيد نيشابورى، كه گفت: در دل او نسبت به اسلام و مسلمين كينه باشد ۳۶ در ذيل صفحه گويد: تعصب مفرط ذهبى نسبت به شيعه و هرچه راجع به شيعه است معروف است و هر جا در مؤلفات او ذكرى از ايشان به ميان مى‏آيد غالباً با جمله لا بارك اللّه فيهم يا لارعاهم اللّه ونحو ذلك همراه است.
و اين بنده محرّر اين سطور گويد: در مجالس المؤمنين قاضى نور الله در ضمن ترجمه امير جمال الدين عطاء الله المحدّث الدشتكى الشيرازى شرحى از تعصّب ذهبى بلكه نصب او آورده است؛ ۳۷ مثلاً ذهبى در شرح حال احمد بن ازهر نيشابورى گويد: علماى رجال مدح و توثيق او كرده‏اند و درباره او سخنى زشت نگفتند مگر اين كه نزد عبدالرزاق از معمر روايتى است از او در فضايل على عليه‏السلام كه دل من شهادت به بطلان آن مى‏دهد ۳۸ و امير نسيم الدين فرزند سيّد مرقوم در حاشيه آن نوشته است حكم به بطلان بودن حديث به مجرّد شهادت قلب نزد ناقدان حديث صحيح نيست و آن دلى كه شهادت به بطلان روايت درباره فضايل على عليه‏السلام بدهد دل شيطان مزوّرى است يا محل وسوسه شيطان. و هم ذهبى درباره خالد بن عبدالله قسرى گويد: صدوق و راست‏گو بود؛ امّا ناصبى و كينه على عليه‏السلام در دل داشت و ستم‏كار بود. ۳۹ و مير نسيم الدين مبارك شاه در حاشيه آن نوشت: حاشا وكلاّ، دروغ‏گوترين مردم بود و
ستم‏كارترين ستم‏كاران و كسى كه على عليه‏السلام را دشنام دهد و در او قدح كند، ظاهر آن است كه دين ندارد. پس اهليت روايت چگونه دارد. و گويا شدّت انحراف ذهبى و دشمنى او با آل على او را بر آن داشت كه خالد را به صدق ستايد ـ والله الهادي.
و خالد بن عبدالله قسرى از امراى معاويه بود، در جنگ صفين با اميرالمؤمنين عليه‏السلام مقاتله كرد. و باز ذهبى در احوال سعيد بن عمير اين حديث را به اِسناد از ابن عمير روايت كرده كه حضرت رسالت فرمودند: «يا علي أنا أخوك في الدنيا والآخرة»، آن گاه حكم كرد كه اين حديث موضوع است ۴۰ و جناب مير در حاشيه آن نوشته است: «كلاّ وحاشا بل هو حديث من طرق كثيرة قبح الله وجه من حكم بوضع الأحاديث الصحيحة لسوء مذهبه؛ يعنى خداى زشت گرداناد روى كسى كه حكم به وضع احاديث صحيح مى‏كند براى بدى مذهب او كه خارجى است يا ناصبى». و اين حديث را ترمذى در جامع خود روايت كرده است و گويد: هذا حديث حسن غريب وأخرجه الحاكم وصحّحه رغماً لأنف الذهبي الناصبي. انتهى.
و از اين قبيل چند مورد آورده است، به همين اكتفا كرديم.
باز مرحوم قزوينى در ذيل صفحه 624 درباره عبارت حديقة الشيعه كه پيش از اين گذشت گويد: اين عبارت دلالت بر آن دارد كه وفات شيخ ابوالفتوح رازى پيش از ابوالفتوح عجلى بود با آنكه از حديقة الشيعه چنان‏كه اشاره كرديم معلوم نمى‏شود تاريخ وفات آنها كدام مقدّم بود و كدام مؤخّر، بلكه ظاهر عبارت، عكس آن است؛ چون پس از مشاهده دفن ابوالفتوح رازى به مكه رفت و چون به اصفهان آمد، ديد مردم به زيارت قبر ابوالفتوح عجلى مى‏روند و كسى كه تاريخ وفات ابوالفتوح عجلى را از خارج نداند تصور مى‏كند ابوالفتوح عجلى سالها پيش از ابوالفتوح رازى از دنيا رفته و قبرش مزار بوده است.
و هم مرحوم قزوينى گويد: ابن حمزه وفات هر دو ابوالفتوح را درك كرده با آنكه از عبارت حديقه معلوم مى‏شود او وفات ابوالفتوح عجلى را در اصفهان نديد، بلكه
ديد مردم زيارت قبر او مى‏روند.

1.اين سلسله نسب، مأخوذ از لسان الميزانِ ابن حجر عسقلانى است.

2.فهرست منتجب الدين، ص ۱۰۱ـ۱۰۲، ش ۳۶۰.

3.در چاپ جديد بحارالانوار، ج ۱۰۲، ص ۲۰۰ ـ ۲۹۴ آمده است.

4.فهرست منتجب الدين، ص ۴۸، ش ۷۸.

5.النقض، چاپ اوّل، ص ۵۱؛ چاپ دوم، ص ۴۱.

6.رك: خاتمة المستدرك، ج ۳، ص ۷۳ به بعد.

7.خاتمة المستدرك، ج ۳، ص ۱۲۵.

8.لسان الميزان، ج ۲، ص ۲۵۰، ش ۱۰۴۶.

9.لسان الميزان، ج ۳، ص ۴۰۵، ش ۱۵۹۵.

10.اين مطلب را در معالم العلماء نيافتيم.

11.يس (۳۶): ۸۰ .

12.روض الجنان، ج ۱۶، ص ۱۷۰.

13.وفيات الأعيان، ج ۵ ، ص ۱۷۳، ش ۷۱۱.

14.عم پدر او بود نه عم خود او.

15.يعنى بيست مجلّد مجموع تفسير عربى و فارسى است.

16.مجالس المؤمنين، ج ۱، ص ۴۸۹ ـ ۴۹۰.

17.نجم (۵۳): ۳۱.

18.ص (۳۰): ۲۸.

19.طه (۲۰): ۱۵.

20.مفاتيح الغيب، ج ۱، ص ۲۴۰.

21.مفاتيح الغيب، ج ۱، ص ۲۴۵.

22.قبرستانى است كه مردم اصفهان چملون مى‏گويند و اكنون آن را خراب كرده و باغى براى تفريح و تفرج ساخته‏اند.

23.روض الجنان، ج ۱، مقدمه مصححان، ص سى و دو ـ سى و سه.

24.وفيات الأعيان، ج ۱، ص ۹۱، ش ۳۳.

25.روضات الجنات، ج ۱، ص ۸۳ .

26.رك: روضات الجنات، ج ۱، ص ۸۳ .

27.خاتمة المستدرك، ج ۳، ص ۷۳.

28.حج (۲۲): ۴۰.

29.شعر از امية بن ابى صلت است، لسان العرب، ج ۲، ص ۳۴۱: «فرج».

30.لسان الميزان، ج ۳، ص ۴۰۵، ش ۱۵۹۵.

31.فهرست منتجب الدين، ص ۱۰۶، ش ۳۸۵ و ۳۸۶.

32.روضات الجنات، ج ۲، ص ۳۱۵.

33.فهرست منتجب الدين، ص ۷۵، ش ۲۱۹.

34.فهرست منتجب الدين، ص ۷۰، ش ۱۹۲: «السيد فخر الدين شميلى...».

35.مجالس المؤمنين، ج ۱، ص ۵۲۹ ـ ۵۳۲ .

36.ميزان الاعتدال، ج ۱، ص ۸۲ ، ش ۲۹۴.

37.ميزان الاعتدال، ج ۱، ص ۶۳۳، ش ۲۴۳۶.

38.ميزان الاعتدال، ج ۲، ص ۱۵۴، ش ۳۲۴۷.


تفسير نورٌ علي نور ج1
8
  • نام منبع :
    تفسير نورٌ علي نور ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    صادقي، محسن؛ مروي، عباسعلي
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 69260
صفحه از 724
پرینت  ارسال به