1169
تفسير نورٌ علي نور ج2

دولتها داشتند و عاد و ارم هم از عمالقه اند چنان كه اهل تاريخ گفته اند و دور نيست كه در شام نيز دولتى داشتند. ۱

29. «وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا...» .

روض الجنان: ... جماعتى ديگر گفتند: رسول را عليه السلام فرمودند كه، جنّ را دعوت كند و با خداى خواند و قرآن برايشان خواند. خداى تعالى جماعتى را از جنّيان نينوى صرف كرد با رسول. رسول عليه السلام گفت: مرا فرموده اند كه، امشب بيرون شوم و جنّيان را دعوت كنم و قرآن برايشان خوانم. از شما كه صحابه اى كيست كه با من بيايد؟ سر در پيش افگندند. ديگر باره بگفت. جواب ندادند. بار سديگر بگفت. عبداللهِ مسعود گفت: من بيايم. برخاستند، رسول بود و عبداللهِ مسعود، برفتند به بالاى مكّه تا به جايى رسيدند كه آن را شِعب الحَجون گويند. عبداللهِ مسعود گفت: رسول عليه السلام مرا بنشاند و گرد من خطّى كشيد و گفت: از اين خط بيرون مآى تا من باز آيم. آنگه برفت و بر پاى بايستاد و آغاز كرد و قرآن خواندن گرفت. گفت: من در هوا مرغانى مى ديدم مانند كركسان كه مى پريدند و مى آمدند و مى نشستند و ماران بسيار ديدم كه مى آمدند و لَغَطى و آوازى عظيم مى شنيدم تا چندان جمع حاضر شدند كه من رسول را نمى ديدم و آوازش نمى شنيدم، و من بترسيدم و انديشه رسولم بيشتر بود. آنگه پاره پاره شدند. بمانند ابر سياه و مى رفتند، تا صبح برآمد. رسول عليه السلام با نزديك من آمد و مرا گفت: بخفتى اى عبدالله؟ من گفتم: يا رسول الله! چه جاى خواب بود مرا با اين ترس! چند بار خواستم تا فرياد كنم و بانگ دارم و استغاثت كنم به مردمان تا باشد كه كسى با نزديك ما آيد، تا بشنيدم كه تو ايشان را به عصا دور مى كردى و مى گفتى: بنشينى. و من پاى از خط بيرون نيارستم نهادن. گفت: اگر برون آمدى آمن نبودى كه بر

1.روح الجنان، ج ۱۰، ص ۱۶۵.


تفسير نورٌ علي نور ج2
1168

منازل عاد به يمن بود در حضرموت* به جايى كه آن را مَهْره گويند كه اشتران نيكو، نسبت با آنجا كنند مَهرى گويند ايشان را، و ايشان اهل خيام بودند، چون ربيع بودى به گياه زار از آنجا برفتندى و به ديگر اوقات با آنجا آمدندى، و ايشان از قبيله إرَم بودند. ضحّاك گفت: احقاف، نام كوهى است به شام. مجاهد گفت: زمينى است آن را حِسمى گويند. قتاده گفت: عاد قبيله اى بود به يمن در زمينى ريگستان به دريا بر زمينى كه آن را شحر خواندند. ابن زيد گفت: احقاف، جمع حِقْف باشد، و آن ريگى باشد دراز بر شِبْه رسنى. كلبى گفت: احقاف، كوهى است كه آب از او به مَأزَمين** شود. ۱
2622. علامه شعرانى: * ميان علماء در منازل قوم عاد اختلاف بسيار است و به تحقيق معلوم نيست كجا بودند و در سوره شعرا گذشت كه قوم عاد در جايى مى زيستند كه آب و بركه بود استخرها مى ساختند و بر سر بلندى ها براى خوشگذرانى عمارت مى كردند و «ارم ذات العماد» از بناهاى آنان بود بالجمله مردمى مرفه و متمدن و ثروتمند بودند و در حضر موت چنين زندگانى بعيد مى نمايد به كلده و بابل بيشتر مناسب است «ارم ذات العماد» هم ظاهراً در بابل بوده است ـ والله العالم ـ و طبرى نيكو گفت، جايز است كوهى در شام باشد و جايز است وادى ميان عمان و حضرموت و جايز است شحر باشد، ۲ در دانستن آن عمل به فريضه نيست و در جهل آن هم ترك واجبى نيست هرجا بود صفتش اين بود. ۳
2623. ** مأزمين حد ميان مشعر الحرام وعرفات است و در معجم البلدان گويد: نام قريه اى در شام نيز هست ۴ و به نظر مى رسد اين قول نزديك تر به قول كسى است كه آن را كوهى در شام گفته است و عمالقه گروهى بودند در بسيارى از بلاد عربستان و عراق و شام بلكه مصر نيز متفرق بودند، مانند تركان در ممالك مشرق پس از اسلام، و

1.روض الجنان، ج ۱۷، ص ۲۷۱.

2.جامع البيان، ج ۸ ، ص ۲۸۱، ح ۱۱۴۹۰ـ۱۱۴۹۱.

3.روح الجنان، ج ۱۰، ص ۱۶۵.

4.معجم البلدان، ج ۵ ، ص ۴۰.

  • نام منبع :
    تفسير نورٌ علي نور ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    صادقي، محسن؛ مروي، عباسعلي
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 140257
صفحه از 1440
پرینت  ارسال به