1325
تفسير نورٌ علي نور ج2

دعا مى كرد و اجابت مى آمد . ۱
2890. علامه شعرانى: [مرا به دست باز مده] يعنى مرا گرفتار آنها مكن و به چنگ آنها مينداز. و بايد دانست اين روايت كه از عبدالرحمن ابن ابى ليلى و ديگران نقل شده است با اندك اختلاف و حذف پاره اى مبالغات در احاديث عيسويان و تواريخ يهود آمده است. چون يهود در عهد روم و يونانيان گرفتار شكنجه و آزار آنان بودند و دولتهاى يونان و روم مى كوشيدند آداب واخلاق خود را كه با دين و شريعت حضرت موسى عليه السلاممخالف بود - چنان كه عادت اروپاييان است ـ در ميان اتباع خود رواج دهند تا نفرت آنان زايل گردد و رام دولت اروپاييان شوند. و بى دنيان يهودى هم آداب آنها را مى پذيرفتند اما اكثر مردم به هيچ وجه حاضر نمى شدند و هميشه گرفتار حبس و زجر و قتل و غارت بودند و نصارا نيز در دولت روم همچنين شكنجه مى ديدند تا دين حضرت عيسى عليه السلام اوج گرفت و روميان مسيحى شدند. و داستان شكنجه هاى آنان و شهادت شهدا بسيار است و كتب نصارا از آنها مشحون. اما اصحاب الاُخدود را بر همه آنها نمى توان حمل كرد، مناسب تر همان قصه ذونواس است كه يهودى بود و نصاراى نجران را آزار مى كرد. ۲
روض الجنان: دستره. ۳
2891. علامه شعرانى: اين كلمه ترجمه «منشار» است در عرائس ثعلبى، ۴ مركب است از دست واره يعنى اره دستى. ۵
روض الجنان: اسفيذ جان. ۶

1.روض الجنان، ج ۲۰، ص ۲۱۳ ـ ۲۱۴.

2.روح الجنان، ج ۱۲، ص ۴۵.

3.روض الجنان، ج ۲۰، ص ۲۱۵.

4.عرائس المجالس، ص ۳۹۴.

5.روح الجنان، ج ۱۲، ص ۴۶.

6.روض الجنان، ج ۲۰، ص ۲۱۶؛ در چاپ مشهد «اسفندهان» ضبط شده است.


تفسير نورٌ علي نور ج2
1324

4. «قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ» .

روض الجنان: «قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ» ، عبداللهِ عبّاس گفت: هر كجا در قرآن «قُتِل» است به معنى «لُعِن» باشد. و اُخْدود شكاف باشد... .
امّا قصّه «اصحاب الاُخْدود»، عبدالرّحمن بن ابى ليلى روايت كرد از صهيب كه رسول عليه السلام گفت: پادشاهى بود در امّت سلف و او را ساحرى بود، چون پير شد پادشاه را گفت: من پير شدم، كودكى بايد تا من او را سحر بياموزم كه من از دنيا بروم، مرا قايم مقامى باشد، پادشاه غلامى را پيش او فرستاد تا او را سحر آموزد. غلام آنجا رفت و حديث او مى شنيد، در او نمى گرفت و دلش به آن ميل نمى كرد. بر راهِ او راهبى بود. مردم به نزديك او حاضر آمدندى و از او علم آموختندى. اين غلام يك دو بار آنجا بنشست و حديث او بشنيد. خوش آمد او را و ميل تمام كرد به او و به دين او، هر روز بيامدى و پيش او بنشستى و حديث او مى شنيدى تا دين او بگرفت و به دين او در شد. پادشاه بر او هيچ اثر سحر نمى ديد و نه نيز ساحر او را جفا مى كرد. اتّفاق افتاد كه يك روز مى رفت در راه خلقى عظيم را ديد، بازماند. گفت: اينان را چه بوده است؟ گفتند: مارى عظيم در راه است و كس نمى يارد گذشتن. او گفت: امروز تجربه كنم كار راهب را و كار ساحر را تا خود بر حق كيست. آنگه سنگى برگرفت و روى به او نهاد و گفت: بار خدايا! اگر دين راهب حق است، اين مار را بر دست من كشته گردان، و اگر ساحر بر حق است كار او مرا پيدا كن. آنگه سنگ بينداخت و مار را بكشت و مردم بر او ثنا كردند و بگذشتند.
بيامد و راهب را خبر داد. راهب گفت: يا غلام! بشارت باد تو را كه كار تو به جايى رسد و تو را ذكرى پديد آيد، ولكن تو را ابتلا كند. بايد تو بر آن صبر كنى، و اگر تو را گويند: اين دين از كه آموختى، مرا به دست باز مده. كار غلام به جايى رسيد كه مُجاب الدَّعوه شد و مردم از اطراف مى آمدند و دعا مى خواستند، و او

  • نام منبع :
    تفسير نورٌ علي نور ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    صادقي، محسن؛ مروي، عباسعلي
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 138539
صفحه از 1440
پرینت  ارسال به