پس اوّل كس كه او را يوسف خواند آدم بود. ۱
1719. علامه شعرانى: اين حكايت و غالب حكايات حضرت يوسف را مؤلّف از عرائس ثعلبى نقل كرده است. ۲
روض الجنان: و گفتند: او حسن به ميراث از جدّش اسحاق يافت و اسحاق از مادرش ساره و خداى تعالى ساره را بر صورت حورالعين آفريده بود و لكن صفاى حور نداشت جز آنكه يوسف از صفاى لَوْن و رقّت و لطافت اندام به آنجا بود كه اگر از اين خُضر چيزى بخوردى سبزى آن در پوستِ او پيدا بودى كه به گلوش فرو مى شدى. و ساره حسن از حوّا يافت به ميراث. ۳
1720. علامه شعرانى: اين گونه تعبيرات مختلف بيان حسن يوسف است و اگر ميان آنها تنافى باشد مضر به اصل مقصود نيست؛ چنان كه در وصف جمال كسى گويند ماه است يا گويند آفتاب است با يكديگر منافى نيست، اگرچه به ظاهر منافى مى نمايد. ۴
10. «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّارَةِ...» .
روض الجنان: «لا تَقْتَلُوا يُوسُفَ» ، يوسف را مكشى كه كشتن برادر عظيم باشد. «وألْقُوهُ في غَيابَتِ الْجُبِّ» ؛ و او را در چاه افگنى. بعضى گفتند: مراد به «غيابَةِ الجُبّ» طاقى باشد كه در چاه بود پيش از آنكه به آب رسد... .
و بعضى دگر گفتند آنجا كه خبر غايب شود. ۵
1721. علامه شعرانى: يعنى از كسى خبرى باز نيايد. ۶
1.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۱۴ ـ ۱۵.
2.روح الجنان، ج ۶، ص ۳۴۴.
3.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۱۵ ـ ۱۶.
4.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۱۷؛ در چاپ مشهد «خير» به جاى خبر ضبط شده است.
5.روح الجنان، ج ۶، ص ۳۴۵.