749
تفسير نورٌ علي نور ج2

از معصيت فضلى نبود چنان كه طفل خردسال و پير سالخورده از زنان ابا مى كنند قهراً، و خلقت معصوم طورى نيست كه مانند اينان رغبت به گناه نداشته باشد و نتواند. ۱
روض الجنان: وَهْبِ مُنبّه گفت: ملك هفتاد زبان دانست به هر زبان كه با يوسف سخن گفت، يوسف جواب داد و به آن لغت سخن گفت. ملك به عَجب فرو ماند از او ـ و يوسف را آن روز سى سال بود ـ ملك در جمال او مى نگريد و حداثت سنّ او و غزارت علم او. با نديمان خود نگريد، گفت: اين آن است كه تأويل خواب من بگفت، و كس ندانست. آنگه او را گفت: يا يوسف من مى خواهم تا تأويل اين خواب از زبان تو بشنوم، يوسف عليه السلام گفت: اوّل خواب تو به تفصيل بگويم كه تو چه ديدى و چگونه ديدى؟ گفت: روا باشد. گفت: اى ملك! تو هفت كاف ديدى فربه نيكو سپيد روشن ديم [كذا]، كه رود نيل بشكافت و ايشان از آنجا برآمدند پستانها پر شير. تو در ايشان مى نگريدى و از حسن ايشان متعجّب مى بودى كه نگاه كردى آب نيل به زمين فرو شد و زمين پديد آمد و از ميان گل و خرّ او هفت گاف برآمدند لاغر و كركز موى*، خاك رنگ، شكمها با پس شده، بى پستان و بى شير، دندان و پنجه داشتند چون دست و پنجه سگان و خرطومها داشتند چون خرطومهاى سباع با آن گاوان ديگر آميخته شدند و ايشان را بدرّيدند و بخوردند و استخانهاى ايشان بشكستند و مغز استخانهاى ايشان بمكيدند و تو در آن مى نگريدى و متعجّب مى بودى. از آن پس هفت خوشه گندم از زمين برآمد سبز و هفت ديگر سياه خشك در يك جايگاه رُسته تو به تعجّب با خود مى گفتى كه اين خوشه هاى گندم عجب است در يك جا رُسته هفت سبز سيرآب، و هفت سياه خشك بى بَر. در اين ميانه بادى برآمد و آن خوشه هاى سياه خشك را به آن خوشه هاى سبزتر زد و آتش در آن زد و آن را بسوخت. اين آخر خواب تو است. ۲ **

1.روح الجنان، ج ۶، ص ۳۹۷.

2.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۹۴ ـ ۹۵؛ در چاپ مشهد به جاى «كركز»، «گرد كِن» ضبط شده است.


تفسير نورٌ علي نور ج2
748

كسى تعبير نكرده، عين آن واقع مى شود و پس از وقوع دانند اين تعبير آن خواب بود. ۱
روض الجنان: و رسول صلى الله عليه و آله گفت: عجب مى دارم از يوسف و كرم او و صبر او. واللّهُ يَغْفِرُ لَهُ؛ و خداى بيامرزد او را، آنگه كه رسول آمد و او را پرسيد كه: تأويل خواب ملك چيست؛ بگفت و امتناع نكرد. و اگر به جاى او من بودمى، گفتمى، تا مرا از زندان برون نيارى نگويم. و عجب ديگر از صبر او! چون رسول باز آمد و گفت: بيرون آيى؟ ـ با مدّت دراز كه او در زندان بمانده بود ـ گفت: برو ملك را بگو تا احوال من از آن زنان بپرسد تا ايشان چرا دست ببريدند. و اگر به جاى او من بودمى، شتاب كردمى تا بيرون آمدمى. او سخت حليم و ساكن بوده است. ۲
1753. علامه شعرانى: اگر گويى: مگر پيغمبر ما در صبر و حلم به پايه يوسف نمى رسيد، گويم: مقصود نه آن است كه حلم يوسف پيش از حلم آن حضرت بود، بلكه مصلحت ديگر را كه مراعات آن نيز بايد كرد ناديده گرفت و حلم را بر آن ترجيح داد و پيغمبر فرمود اگر من بودم آن مصلحت را بر حلم ترجيح مى دادم. ۳

53 . «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّي...» .

روض الجنان: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي» ، آنگه گفت: من نفس خود را مبرّا نمى كنم كه نفس مردمان را به بدى فرمايد. و اين كلام بر سبيل خضوع و خشوع و كسر نفس گفت و انقطاع با خداى تعالى. ۴
1754. علامه شعرانى: پيغمبران هرگز دروغ نگويند ولو براى خضوع، و مراد آن است كه حقيقت عصمت از جانب خدا و به لطف او است و اگر عصمت نبود و نبوت نبود خلقت ذاتى من چنان نيست كه قهراً و جبراً از معصيت باز ايستم و اگر اين بود امتناع

1.روح الجنان، ج ۶، ص ۳۹۶.

2.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۹۱ ـ ۹۲.

3.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۹۳.

  • نام منبع :
    تفسير نورٌ علي نور ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    صادقي، محسن؛ مروي، عباسعلي
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 139132
صفحه از 1440
پرینت  ارسال به