901
تفسير نورٌ علي نور ج2

بى هوش. چون با هوش آمدم، ايشان مرا به روغن مى اندودند، آفتاب ديدم بر آن آفتاب افتاده به رنگ روغن زيت. و كناره آسمان ديدم چون دامن خيمه. چون آفتاب بالا گرفت، ما را در سُنبى بردند و آن مرد را كه با من بود. چون روز نيك برآمد و آفتاب بگرديد*، ايشان به كنار دريا آمدند و ماهى مى گرفتند و در آفتاب مى فگندند تا بريان مى شد. ۱ **
2088. علامه شعرانى: * دليل بر آن نيافتيم كه اسكندر به مغرب تا منتهى عمارت رفت اعنى مغربِ اقصى و اقيانوس اطلس، و اين سخن در قرآن نيست، بلكه مراد مغربِ مملكتِ يونان است تا هرجا كه از هجوم دشمن ايمن شد و طوايف آن سوى را مطيع ساخت و دريايى كه در منتهاى سير خويش ديد مردابى بود گل آلود متصل به يكى از فروع درياى روم و امثال آنكه خورشيد را ديد از پشت آن مرداب فرو مى رود وبر حسب وضع آن زمان و زمين دانست كه هيچ دشمنى در مدت غيبت او در مشرق نمى تواند از آنجا به يونان بتازد. و هيچ يك از مطالب قرآن مخالف علم تاريخ نيست چنان كه جاهلان پنداشته اند. ۲
2089. ** قصه از عرائس ثعلبى مأخوذ است ۳ و بسيار عجيب مى آيد كه مردى ناشناس جهان گشته كه غالباً دروغ و مبالغه بسيار مى گويد در كوچه هاى سمرقند مردم را گرد خويش فراهم كند و به افسانه آنان را سرگرم دارد، قرآن را به سخن او تفسير كنيم. و سخن در طلوع آفتاب همان است كه در غروب آن گذشت؛ در وقت طلوع و غروب خورشيد به زمين نزديك تر نمى شود و هر كس هر جا ايستاده باشد غروب و طلوع آفتاب را در منتهى مدّ بصر خود مى بيند به مشرق و مغرب زمين و به مقتضاى قرآن رفتنِ اسكندر به جانب مغرب پيش از حمله به مشرق بود و مورخين فرنگى و همچنين امام فخر رازى از قول مورخين اسلامى مطابق قرآن نقل كرده اند؛ يعنى تا از

1.روح الجنان، ج ۷، ص ۳۷۵.

2.روض الجنان، ج ۱۳، ص ۳۰ ـ ۳۱.

3.عرائس المجالس، ص ۳۷۲.


تفسير نورٌ علي نور ج2
900

زبان يونانى نوشتند و زبان مقدس مذهبى گشت. و اگر زبان يونانى به حريفى قوى تر از خود ـ كه زبان عربى است ـ دچار نمى شد تا امروز هم اول زبانِ دنيا بود. بارى، الهام جهانگيرى به اسكندر سرّ الهى بود براى نشر و تعميم تمدن و از اين جهت او را تمكين كرد و اسباب داد. ۱

90. «حَتّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» .

روض الجنان: ابن جُرَيج گفت: وقتى لشكرى آنجا رسيد، اهل آن زمين ايشان را گفتند: زنهار نبايد كه شما را آفتاب دريابد كه هلاك شوى! گفتند: ما نرويم تا آفتاب برآيد تا بدانيم كه اينكه شما گفتى راست است يا نه.آنگه نگاه كردند استخوانهاى بسيار ديدند، گفتند: اين چيست؟ گفتند: لشكرى وقتى اينجا برسيد، آفتاب برايشان برآمد، هلاك شدند، اين استخوانهاى ايشان است، بگريختند و آنجا بازناستادند. قتاده گفت: چنين گويند كه ايشان زنگيانند. ۲
2087. علامه شعرانى: قتاده تعقل نكرد كه زنگيان در طرف مشرق نيستند. ۳ روض الجنان: عمرو بن مالك بن اميّه گفت: مردى را ديدم كه حديث مى كرد و قومى بر او گرد آمده، مى گفت: من بر زمين صين رسيدم به اقصاى زمين، مرا گفتند: ميان تو و مطلع آفتاب يك روزه راه است. مردى از ايشان به مزد گرفتم، و آن شب رفتيم. چون به آنجا رسيديم گروهى را ديدم كه گوشهاى ايشان به بالاى ايشان بود، يكى لحاف كردندى و يكى دواج به وقت خفتن. و اين مرد كه با من بود زبان ايشان مى دانست، ايشان را گفت: ما آمده ايم تا ببينيم كه آفتاب چگونه مى برآيد، گفت: ما در اين بوديم آوازى شنيديم چون صَلصَله آواز آهن. گفت: من بيفتادم از آن هيبت

1.روح الجنان، ج ۷، ص ۳۷۳.

2.روض الجنان، ج ۱۳، ص ۳۰.

3.روح الجنان، ج ۷، ص ۳۷۵.

  • نام منبع :
    تفسير نورٌ علي نور ج2
    سایر پدیدآورندگان :
    صادقي، محسن؛ مروي، عباسعلي
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 148169
صفحه از 1440
پرینت  ارسال به