چنان كرد كه پدر مى خواست؛ مدّتى ما را به شاگردى خويش مفتخر داشت. هر چند راه دشوار و پر سنگلاخ بود و مهابتِ كار، بيمى بزرگ بر دلهايمان مى نهاد، ولى چون سرپيچى فرمان پدر را زهره نداشتيم، بيم دلى را به يك سو نهاديم و اخلاص را به اطاعت همراز كرديم.
آرى، به سر بردن اين كار شگرف، بى مدَد غيبى و خواستِ او، ما را زهره نبود؛ ديگر آنكه، چون عنايت و لطف خداوندى شامل ما باشد، از دل و جان به راهِ او، كه صراط مستقيم است و ما را بدان ارشاد فرمود، قدم نهاديم؛ چه راهى ديگر پيشِ پاىِ خويش نمى شناختيم.
جز خدمت روى تو ندارم هوسىمن بى تو نخواهم كه برآرم نفسى
بدين سان، عشق به تلاوت كلام ربّانى و ترجمه آيات آسمانى در من ايجاد گرديد. هر بار كه به محضر استاد مى شتافتم و نغمه هاى خدايى را از زبان گويا و سخنان شيواى آن مردِ خدا به گوشِ دل مى شنودم، ولَعى بيشتر در خويشتن احساس مى كردم! چندى گذشت و پدر ما را در حضور استاد بيازمود و چون از بوته امتحان، گداخته بيرون آمديم، خشنودى پدر را در ديدگان پر فروغِ وى مشاهده نموديم، دلهايمان از سرِ ذوق و شادى به تپش افتاد، سر از پاى نمى شناختيم؛ زيرا تحسين لذّت توفيق را درك مى كرديم! پدر مرا به هديّتى عزيز و گرانبهاء مُباهى داشت و آن، كه تا به امروز چون جان شيرينِ خويش، عزيز و گرامى اش داشته و مى دارم، كتاب مستطاب تفسير كبير روض الجنان و روح الجنان معروف به تفسير ابوالفتوح رازى بود كه از آن تاريخ، روز و شب، در سفر و حضر با آن دمخور و دمسازم و دماغ دل و مشام جان را به روايح خوشبويش، تر و تازه مى دارم. از آن پس هرگاه فراغتى دست داد، به مطالعه آن سرگرم شدم و از آن گنجينه گرانبهاى معارف اسلامى بهره ها بردم و يادداشتهايى فراهم نمودم.