بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ» ، در سوره يوسف (تفسير ابوالفتوح رازى، ج 3، ص 141) 1 گويد:
«ملك گفت اين مرد را كه علم چنين داند او را در زندان رها نكنند او را به من آريد تا من او را به خاصّه و خالصه خود كنم. چون استنطاق كرد او [را] و او به سخن در آمد، از سخن او مايه علم او بشناخت و پايه قدر او بدانست؛ در خور آن، او را پايه نهاد. گفت: تو امروز به نزديك ما مكين و امينى. عذر آن خواست كه پيش از اين تو را نشناختم. چون تو را امروز بشناختم، لاجرم به قدر امانيّتت پايه مكانت نهاديم و نكو گفت امام زمخشرى:
إمتحنوهُ فكان مؤتَمناًثمَّ استشاروهُ بعد ما امتحَنُوا
ثمَّ دعَوهُ لذاكَ مؤتَمَناًلِلمُلكِ والمُستشارُ مؤتَمَنُ
انتهى باختصار.
و باز در تفسير آيه: «الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ» ، در سوره يس (تفسير ابوالفتوح، ج 4، ص 914) 2 گويد: «عبداللّه عباس گفت: آن دو درخت است كه در او آتش باشد. يكى را مرخ گويند و يكى را عفار. چون كسى را آتش بايد، دو شاخ از اين دو درخت ببرد، چنان كه آب از او مى چكد و بر هم سايد، از ميان آن آتش بيرون آيد. و گفتند، مرخ نر باشد و عفار ماده و هر دو را زَند و زَنده گويند و شيخ ما ابوالقاسم محمود بن عمر الزمخشرى دو بيت گفت:
وإنّي أرَى مَثَل الفاضِلَينإذَالتَقَيا الزَّندَ والزَّندَهُ
فَهذا يُفيدُ بِما عِندَهُوَهذا يُفِيدُ بِما عِندَهُ
انتهى باختصار.