فرو شدن: غروب كردن. ناپديد شدن.
و اين كارزار روز آدينه بود. نماز شام تنگ برسيد و آفتاب فرو خواست شدن (تفسير ابوالفتوح رازى، ج 2، ص 131). ۱
فرو شدن: ورود.
جبرئيل عليه السلام بيامد بر اسبى ماديان نشسته و اسب در پيش اسب فرعون راند و به دريا فرو شد. چون اسب دريا فرو شد، قبطيان همه فرو شدند (تفسير ابوالفتوح رازى، ج 1، ص 118). ۲
مثال ديگر:
خواست تا تلبيس كند بر عوام. گفت: از هيبت من دريا بشكافت و راهها و خشك پيدا شد تا ما دشمن خود بگيريم، فرو شوى و ايشان را بگيرى (تفسير ابوالفتوح رازى، ج 1، ص 118). ۳
فرو گذاشت: گذشت و عفو. اغماض.
از سرايى آواز به در مى آمد كه مى گفت: بار خدايا! به عزّ جلال تو كه من به آن معصيت كه كردم، مخالفت تو نخواستم و به نكال و عذاب تو جاهل نبودم و لكن خطيئتى عارض شد و شقاوتى يارى داد و به پرده فرو گذاشت تو مغرور شدم و به جهل و نادانى در تو عاصى شدم. بار خدايا مرا از عذاب تو كه برهاند و... (تفسير ابوالفتوح رازى، ج 1، ص 67). ۴
فرو نگريستن: به پايين نگاه كردن. فرو نگريدن.
آن گه به سر تنور آمد و فرو نگريد، موسى عليه السلام در ميان تنور نشسته بود و آتش گرد او مى گرديد و او را گزند نمى كرد (تفسير ابوالفتوح رازى، ج 1،