(تفسير ابوالفتوح رازى ۱ ، ج 5، ص 559 ـ 560)
۱۷۶۲.ضمرة بن عبداللّه گفت:من در جماعتى بودم از بنى سلمه. گفتند: كيست كه برود و براى ما رسول را صلى الله عليه و آله بپرسد از شب قدر؟ گفتم: من بروم. بيامدم به شب به مدينه رسيدم به دَرِ سراى رسول صلى الله عليه و آله. بفرمود تا مرا طعام دادند. من طعام بخوردم. گفت: نعلين من بياور. نعلين پيش رسول صلى الله عليه و آله نهادم، بپوشيد. بيرون آمد تا به مسجد آمد. گفت كارى دارى. گفتم: يا رسول اللّه ! بنى سلمه مرا فرستاده اند تا بپرسم كه شب قدر كدام است. گفت: «امشب شب چندم است از ماه؟» گفتم: شب بيست و دوم است. گفت: «فردا شب باشد بيست و سيم».
(تفسير ابوالفتوح رازى ۲ ، ج 5، ص ـ 560)
۱۷۶۳.عبداللّه عمر گفت رسول صلى الله عليه و آله گفت:«هر كه تحرّى شب قدر كند، گو كه در شب بيست و هفتم تحرّى كن آن را».
(تفسير ابوالفتوح رازى ۳ ، ج 5، ص 560)
۱۷۶۴.أُبَىِّ كعب را پرسيدند، گفت:شب بيست و هفتم باشد. گفتند: از كجا گفتى. گفت: علامتى است آن را كه ما آن علامت در اين روز يافتيم. گفتند: آن علامت چيست؟ گفت: رسول صلى الله عليه و آله گفت: «علامت شب قدر آن باشد كه بامداد آفتاب برآيد مانند طشتى كه آن را شعاع نباشد».
(تفسير ابوالفتوح رازى ۴ ، ج 5، ص 560)
۱۷۶۵.خبرى روايت كردند كه رسول صلى الله عليه و آله گفت:«شب بيست و نهم فرشتگان از آسمان بعد در يك بيابان فرود آيند».
(تفسير ابوالفتوح رازى ۵ ، ج 5، ص 560)
۱۷۶۶.حسن بصرى گفت كه رسول صلى الله عليه و آله گفت:«شب قدر شبى باشد خوش و روشن، نه گرم باشد و نه سرد. بامدادش آفتاب برآيد و او را شعاع نبود».
(تفسير ابوالفتوح رازى ۶ ، ج 5، ص 561)