و اينك مثالى ديگر:
«بين از آن نبود كه چون از نيستى زاد سازى، نيست شوى . و همه هستى در تحت آن نيستى هست، و همه وجود در ضمن آن عدم، و همه اثبات در ميان آن انتفاء، لاجرم چون چنين كنى، هم حاجى باشى و هم غازى. پايه جهاد بيش از پايه حج است. اگر دشمنى را نمى يابى كه با او جهاد كنى تا كشته او شوى، با خود گَرد و با خود جهاد كن، و در آن جهاد اجتهاد كن كه از تو دشمن تر تو را دشمن نيست : اَعدى عَدُوّكَ بَيْنَ جَنْبيكَ، ۱ تا كشته خود شوى به دست خود، تا قاتل و مقتول تو باشى، به قاتلى درجه مجاهدان يابى، به مقتولى پايه شهيدان .
ولكن تو از آن پست همّت ترى و دون منزلت تر كه اختيار چنين چيزها كنى . تو خود كشته هوايى، چگونه كسى را كشى؟! تو خود اسير مرادى، كسى را چگونه اسير كنى؟!
گفتم: تو هوا را كشى، هوا تو را كشت . گفتم: تو مراد را قهر كنى، مراد تو را قهر كرد . گفتم : قهرمانى قاهر باشى، قهرمان نشده اى مقهور شدى، همه عمر در بند آرزو مانده تا باشد كه برآيد، صد هزار جان عزيز برآيد، و آن برنيايد، صد هزار عمر چو عمر تو برسد، و آن بنرسد . عمر تو به سر آيد و جز آن كه نوشته تو است، به سَرِ تو نيايد . تو را يك نَفَس از اين هوس پرواى دگر چيز نيست . اين همه رنج بر منزل سپنج! گنج ابد رها كرده و رنج اَبَد اختيار كرده». ۲
در ذيل تفسير آيه مباركه : «يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»۳ آمده است:
«مى گويد: به شما خوارى و آسانى و راحت خواهم، رنج و دشوارى نخواهم،