145
ابوالفتوح رازي

مرا گفت : الاِخلاص سِرٌّ مِنْ سِرّى استَوْدَعْتُهُ قَلْبَ مَنْ اَحْبَبْتَهُ مِنْ عِبادى؛ گفت : اخلاص سرّى از سرهاى من است، در دل آن بنده نِهَم كِش دوست دارم.
ابوذَر غِفارى گفت : كه رسول صلى الله عليه و آله گفت : اِنَّ لِكُلِّ حَقٍّ حقيقةٌ وَما بَلَغَ عَبْدٌ حقيقةَ الاِخلاصِ حَتّى لا يُحِبَّ اَنْ يُحْمَدَ عَلى شى ءٍ مِنْ عَمَلِ اللّهِ؛ گفت : هر حقى را حقيقتى است، و بنده به حقيقت اخلاص نرسد تا چشم از آن بيفگند كه او را مدح كنند بر كارى كه براى خدا كند.
حُذَيفه مرعشى گفت : اخلاص آن بود كه بنده را سرّ و علانيت يكى بود. ۱

اداى دَيْن

اَنَس مالك روايت كرد كه رسول صلى الله عليه و آله گفت : اِيّاكُم وَالدَّيْنَ فَاِنَّهُ هَمٌّ بالّلَيْلِ وَمَذَلَةٌ بالنّهارِ.
و در خبر است كه : فرداى قيامت دو بنده پيش خداى شوند كه يكى را بر يكى حقى باشد، صاحب حق به وام دار آويزد و گويد : [بار خدايا، بفرماى تا حق من بدهد. خداى تعالى گويد : كه از عهده حق او به در آى.] گويد : بار خدايا، من از عهده حق او چگونه برون توانم آمدن، و آنچه حق اوست بر من، ندارم؟ حق تعالى گويد : بنده، هيچ ممكن نباشد كه او را عفو كنى؟ بنده گويد : بار خدايا، نكنم كه حقّ من باز گرفت. حق تعالى گويد : اكنون با او باش تا حقّ تو بدهد. ايشان ساعتى توقّف كنند. گرماى قيامت در ايشان كار كند و تشنگى بر ايشان غالب شود. حق تعالى بفرمايد تا حجاب بردارند و از ميان آن بنده و بهشت و منازل و دَرَجات و غُرُفات بهشت پيدا شود ايشان را و نسيم بهشت بر ايشان جَهَد. مرد صاحب حق گويد : بار خدايا، اين درجات و غُرُفات و منازل كنار است؟ حق تعالى گويد : بنده اى

1.همان، ج ۲، ص ۱۹۰.


ابوالفتوح رازي
144

و پنج گانه تن : استنجاست، و ختنه كردن، و حَلْق عانه، و موى بغل پاك كردن، و ناخن گرفتن، و اين جمله سنّت است، مگر اِستنجا و خِتان بَعْدَ البُلُوغْ، و حمل كردن بر عموم اولى تر باشد. ۱

اجل كه مى رسد...

شهر بن حَوْشَبْ گفت : يك روز ملك الموت در نزديك سليمان شد عليهماالسلام از جمله همنشينان او در يكى مى نگريد، تا چند بار به او نگريد. چون برفت، آن مرد گفت سليمان را : يا رسول اللّه ، اين مرد كه بود، ملك الموت بود؟ در روى من بسيار مى نگريد، ترسم مرا اجل نزديك رسيده است، ولكن يا رسول اللّه ، اگر باد را فرمايى تا مرا به زمين هند برد. سليمان باد را فرمود تا او را به زمين هند برد و بنهاد. بر دگر روز ملك الموت پيش سليمان آمد. سليمان گفت : يا ملك الموت، ديروز در فلان مرد از همنشينان من بسيار نگريدى، چرا؟ گفت : تعجب آن را كه خداى مرا فرموده بود كه جان او بردارم به زمين هند، و من او را بَرِ تو ديدم! گفت : پس چه كردى؟ گفت : به زمين هند جانش برداشتم، ندانم تا چون رسيد به مدت نزديك آن جا، وَهُوَ قَوْلُهُ : اِذا اَرادَ اللّهُ قَبْضَ عَبْدٍ بِاَرضٍ جَعَلَ لَهُ فِيها حاجَةً؛ چون خداى خواهد تا جان بنده اى به زمينى بردارد، او را آن جا حاجتى كند. ۲

اخلاص

حُذَيفه يمان گفت : از رسول صلى الله عليه و آله پرسيدم كه اِخلاص چه باشد؟ رسول صلى الله عليه و آلهگفت : من از جبرئيل پرسيدم، جبرئيل عليه السلام گفت : من از خداى ـ عزّ وجلّ ـ پرسيدم،

1.همان، ج ۶، ص ۱۲۹.

2.همان، ج ۱۵، ص ۳۱۶.

  • نام منبع :
    ابوالفتوح رازي
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 148178
صفحه از 256
پرینت  ارسال به