151
ابوالفتوح رازي

گفت : بلى، آن گه كه او تو را دشنام مى داد و تو خاموش بودى فرشته اى ايستاده بود كه جواب مى داد براى تو، مرا از آن تبسم مى بود. چون تو به جواب درآمدى، فرشته برفت و شيطان درآمد، و من جايى كه شيطان حاضر باشد ننشينم آن جا. سه كلمه از من بشنو يا ابابكر، بنده نباشد كه مظلمتى فرو برد و عفو بكند از آن الا و خداى تعالى نصر او عزيز گرداند، و هيچ بنده نباشد كه در سؤال بر خود بگشايد براى كثرت مال الا خداى تعالى او را درويشى بيفزايد [و هيچ بنده اى نباشد كه او دَرِ عطايى و صلتى بگشايد و الا خداى تعالى او را مال بيفزايد]. ۱

اى پادشاه مغرور!

بهلول مجنون مِن عُقَلاء المَجانين بود، در عرفات هودج هارون الرشيد ديد كه مى آوردند و مردم را مى زدند و مى راندند. بر بالاى رفت و آواز داد و گفت : اى پادشاه مغرور، بشنو اين حديث. هارون سر از هودج بيرون كرد و بهلول را بديد، گفت : بيار تا چه دارى. گفت : حَدَّثنى فُلانٌ عَنْ فُلانٍ عَنْ ابن مسعودٍ اَنَّهُ قال : رأيْتُ رسول اللّه صلى الله عليه و آلههاهُنا عَلى حِمارٍ وَلَمْ يَكُنْ ضَرْبٌ وَلا طَرْدٌ؛ گفت : رسول خداى را ديدم در اين جاى بر خرى نشسته [و] ضربى و طردى نبود [كس را] نمى زدند و نمى راندند، او را پيش خواند و گفت : يا بُهلُول! عِظْنى؛ مرا پند ده. گفت : اِنَّ الّذى فِى يَدِكَ كَان فِى يَدِ غَيْرِكَ ثُمَّ انْتَقَلَ اِلَيْكمَ وَعَنْ قَريبٍ يَنْتَقِلْ [عَنْكَ] اِلى غَيْرَكَ؛ گفت : اين مُلك كه [تو ]مى بينى كه در دست تو است در دست ديگرى بود، از او به تو انتقال كرد، و عن قريب از تو به ديگرى انتقال كند. ۲

1.همان، ج ۵، ص ۷۱.

2.همان، ج ۴، ص ۳۵۶.


ابوالفتوح رازي
150

رسول صلى الله عليه و آله گفت : بهشت بر پيغامبران حرام است تا من در او شوم، و بر اوصيا حرام است تا وصى من در شود. و بر امتان حرام است تا امتان من در او شوند. ۱

اميرالمؤمنين عليه السلام و خضر

راوى خبر گويد كه : اميرالمؤمنين عليه السلام و خضر به هم رسيدند، اميرالمؤمنين خضر را گفت : سخنى حكمت بگوى تا [از تو] ياد گيرم. خضر عليه السلام گفت : ما اَحْسَنَ عَطْفَ الاَغْنياءِ [عَلَى الفُقراءِ] رَغْبَةً فِى ثوابِ اللّهِ؛ چه نيكوست شفقت توانگران بر درويشان رغبت ثواب خداى تعالى را.
اميرالمؤمنين عليه السلام گفت : دانى كه از آن نكوتر چيست؟ گفت : بگو، فرمود : وَاَحْسَنَ مِنْ ذلِكَ تِيهُ الفُقراءِ عَلَى الاغنياءِ ثِقَةً باللّهِ؛ و نكوتر از آن تكبر درويشان [است ]بر توانگران اعتمادِ بر خداى ـ عزّ وجلّ ـ . خضر گفت : اين كلمه سزاوار آن است كه به قلم زرين بنويسند. ۲

اندرز رسول اللّه صلى الله عليه و آله

ابو هريره روايت كند كه : رسول صلى الله عليه و آله با ابوبكر در مجلسى حاضر بود، مردى از جمله حاضران در پوستين ابوبكر افتاد، و رسول صلى الله عليه و آله مى خنديد و تبسم مى كرد. چون ابوبكر به جواب درآمد و بعضى سخن هاى او را جواب كرد، رسول صلى الله عليه و آلهخشم گرفت و برخاست و برفت. ابوبكر برخاست و از قفاى رسول صلى الله عليه و آله برفت و گفت : اى رسول اللّه ، اين مرد مرا دشنام مى داد، تو تبسم مى كردى. چون من به جواب بعضى سخن هاى او مشغول شدم، خشم گرفتى و برخاستى و جا رها كردى؟

1.همان، ج ۵، ص ۱۳.

2.همان، ج ۴، ص ۵۳.

  • نام منبع :
    ابوالفتوح رازي
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 148187
صفحه از 256
پرینت  ارسال به