161
ابوالفتوح رازي

بيرون نشود و تا آنچه داشت از مال و ملك با او مقاسمت كرد و ببخشيد. چون فرمان يافت او را در خواب ديدند. گفت : ما فَعَلَ اللّهُ بِكَ؛ خداى با تو چه كرد؟ گفت : رَحِمَنى بمُواساةِ الجارِ؛ بر من رحمت كرد به آن مواسات كه با همسايه كردم. و اين حكايتى اگرچه لايق نيست، براى آن آوردم تا بدانى كه آيتى عظيم است. ۱

توان گرى دل

توان گرى و درويشى در اندكى و بسيارى مال بسته نيست. توان گرى، توان گرى دل است. رسول صلى الله عليه و آله گويد : لَيْسَ الغِنى مِنْ كَثْرَةِ العَرَضِ اِنَّما الغِنى غِنَى النَّفْسِ ؛ مرد به قناعت توان گر باشد، و به عزت نفس و علو همت شريف باشد. ۲

توبه

فضل بن موسى الشّيبانى گفت : سبب توبه فضل بن عياض آن بود كه او كنيزكى را دوست داشتى، شبى وعده داد كه او بَرِ او شود، او به ديوارى بر رفت و به بام خاست تا بر او شود، از سراى او آوازى برآمد كه كسى مى خواند : أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُم لِذِكْرِ اللّهَ. اين آيت بر دل او آمد، ساعتى بگريست، گفت : بَلى، وَاللّهِ قَدْ اَنى؛ آرى واللّه كه وقت آمد كه دل من نرم شود براى ذكر خداى. آن گه باز پس آمد و در ويرانه شد تا آن جا بخسپد. جماعتى آن جا فرود آمده بودند، با يكديگر مى گفتند : اى قَوم، بيدار باشيد كه امشب فضيل بر راه است، نبايد تا راه ما بزند و فضيل راهزن بود، با خويشتن گفت : نبينى كه بندگان خداى از من چگونه مى ترسند؟ بار خدايا، توبه كردم، و علامت توبه ام آن است كه در خانه تو

1.همان، ج ۶، ص ۲۴۹.

2.همان، ج ۲، ص ۳۲۵.


ابوالفتوح رازي
160

تنگدستى و سرّ پوشى

در حكايات الصّالحين هست كه مردى بود درويش و متحمل، نام و ننگ با كس نگفتى و پرده حال خود فرو گذاشته داشتى و او را همسايه اى بود توانگر، فرزندكى داشت كه بس دوستى داشتنى آن فرزند را همسايه اى و خود را و قوم را تابع هوا و رضاى او [داشتى، روزى اين كودك در خانه همسايه درويش شد و ايشان را ديگى بر سر آتش بود، كودك آن جا توقف كرد تا آن ديگ از آتش] فرو گرفتند و آن مرد از اهل خانه و كودكان او از آن بخوردند و آن كودك همسايه را چيزى ندادند. آن كودك از آن جا برگشت دلتنگ و با خانه بَرِ پدر رفت و در خانه چند گونه طبخ ساخته بودند و انواع طعام بود ايشان را، كودك گفت : مرا از اين كه شما را هست هيچ نمى بايد. مرا آن مى بايد كه فلان همسايه مى پخت و پيش من بخوردند و مرا ندادند. بسيار انواع طبيخ بر او عرضه كردند، هيچ نخواست از آن. رنجور شد و كس فرستاد و آن صالح مرد را بخواند و گفت : اى شيخ، تو همسايه من باشى، شايد كه مرا از تو رنج باشد؟ گفت : حاشا، چرا و از كجا افتاد اين شكايت؟ قصه با او بگفت. مرد فرو ماند ساعتى و گفت : اين سرّى است كه تو مى فرمايى آشكارا كردن و الا من هرگز اين سرّ آشكارا نكردمى. من نه براى بخيلى نواله به كودك تو نداده ام ولكن براى آن كه خداى داند كه آن طعامى بود كه خداى تعالى ما را مباح بكرده است و شما را مباح نيست. مرد گفت : يا سبحانَ اللّهِ، و طعامى باشد كه در شرع تو را حلال باشد و ما را حلال نباشد؟ گفت : بلى. گفت : و آن كدام است. او برخواند : فَمَنِ اضْطُرَّ فِى مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لاِّءِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ. گفت او را كه : آنچه من مى خوردم مردارى بود و مرا مباح بود [و شما را مباح نبود] مرد توانگر رنجور دل شد و گفت : تو در همسايگى من و احوال تو اين جا رسيده و من بى خبر و تو هرگز نگفتى. آن گه مرد را سوگند داد كه از سراى

  • نام منبع :
    ابوالفتوح رازي
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 160719
صفحه از 256
پرینت  ارسال به