165
ابوالفتوح رازي

مقام و منزلى بد است، و اگر در مدينه آيند ما در روى ايشان كارزار كنيم به نيزه و تيغ، و زنان و كودكان از بام ها به سنگ و تير، و اگر بروند خايب و خاسر باشند.
رسول صلى الله عليه و آله را اين رأى نيك آمد. بعضى دگر صحابه گفتند : اى رسول اللّه ، اين سگان را چندين محل باشد كه ما تقاعد نماييم از قتال ايشان تا گمان برند كه بترسيديم از ايشان، و اين از سَرِ ضعف مى كنيم. نعمان بن مالك الانصارى بيامد و گفت : يا رسول اللّه ، مرا از بهشت محروم مكن كه به آن خداى كه تو را به حق بفرستاد، كه من چشم بر آن نهاده ام كه به بهشت روم. رسول صلى الله عليه و آله گفت : به چه چيز؟ گفت : به آن كه گواهى مى دهم كه خدا يكى است، و تو رسول اويى و از كارزار نخواهم گريختن. رسول صلى الله عليه و آلهگفت : صَدَقْتَ ؛ راستى گفتى. آن روز بكشتند او را.
رسول صلى الله عليه و آله گفت : من در خواب ديدم، تعبيرش بر چيزى كردم، و در خواب ديدم كه در كناره شمشير من رخنه اى بود، تعبيرش بر هزيمت كردم، و چنان ديدم كه دست در درعى محكم كرده ام، تعبيرش بر آن كردم كه مدينه باشد. اگر صواب بينى ما هم اين جا باشيم. اگر مقام كنند به بتر جاى مقام باشد ايشان را، و اگر اين جا آيند اين جا كارزار كنيم با ايشان. و رسول صلى الله عليه و آله را چنان مى بايست كه اگر كارزار كنند در مدينه و در كوه هاى مدينه باشد جماعتى كه ايشان را شهادت مى بايست و كارزار دوست بودند، الحاح كردند و بسيار بگفتند تا رسول صلى الله عليه و آلهسلاح بپوشيد.
چون رسول صلى الله عليه و آله سلاح پوشيده بود، پشيمان شدند و گفتند : خطا كرديم كه بر رسول اشارت كرديم، و او را وحى مى آيد از آسمان. بر پاى خاستند و گفتند : يا رسول اللّه ، ما خطا كرديم، و ما را در اين راى نيست، و راى راى تو است. و فرمان تو راست، آنچه مصلحت باشد مى فرماى تا ما راى تو را متابعت كنيم.
رسول صلى الله عليه و آله گفت : اكنون كه زره پوشيدم جز رفتن راهى نيست، كه هيچ پيغامبر نشايد كه سلاح در پوشد و كارزار ناكرده سلاح از خود جدا كند. و مشركان


ابوالفتوح رازي
164

داشتند. گفت : اى روح الامين، خبر يعقوب چه دارى؟ گفت : خداى او را صبر نكو داد بر مفارقت تو، و او را ابتلا كرده است به حزن و اندوه تو، فَهُوَ كَظيم، او دلى غمگين دارد، گفت : اى جبرئيل، حزن او چه قدر است؟ گفت : هفتاد چندان كه مادرى را باشد كه فرزندش بميرد. گفت : يا جبرئيل، چه مزد است او را؟ گفت : مزد صد شهيد. گفت : مرا ملاقات خواهد بودن؟ گفت : آرى! يوسف عليه السلام گفت : لا اُبالى بَعْدَ ذلك بما يُصيبنى؛ پس از اين باز نگيرم به هرچه به من رسد، و دل خوش شد. ۱

جنگ اُحُد

... مجاهد و كلبى و واقدى گفتند : رسول صلى الله عليه و آله بيرون آمد از مدينه پياده تا به اُحُد آمد و به دست خود صف لشكر راست مى كرد تا اگر يكى از ايشان بديدى كه اندكى از صف خارج بودى اشارت مى كرد كه صف راست دار.
محمد بن اسحاق و سُدّى گفتند : چون مشركان به اُحُد فرود آمدند روز چهارشنبه بود. چون خبر به رسول آمد، كس فرستاد و اصحابان را بخواند و با ايشان مشورت كرد و عبداللّه اُبىّ سَلُول را بخواند و با او مشورت كرد، و پيش از آن هرگز نكرده بود.
و عبداللّه اُبىّ و بيشتر انصار گفتند : بيرون نبايد شدن، هم در مدينه مقام بايد كردن كه ما را عادت چنين رفته است كه هرگه از مدينه بيرون شديم مُصاب و مغلوب و منهزم شديم، و هرگه در مدينه مقام كرديم و ايشان بر ما آمدند، غلبه و ظفر ما را بود، و تو در ميان ما نبودى. اكنون چون وجود تو هست، اولى تر كه ظفر باشد ما را، رها كن اى رسول اللّه تا خود چه كنند! ايشان اگر آن جا مقام كنند، آن

1.همان، ج ۱۱، ص ۱۳۸.

  • نام منبع :
    ابوالفتوح رازي
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 148275
صفحه از 256
پرینت  ارسال به