171
ابوالفتوح رازي

اُبىّ كعب گفت : ابراهيم عليه السلام چون او را به آتش انداختند گفت : لا اَلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ رَبَّ العالَمين لَكَ المُلكُ وَلَكَ الحمدُ لا شَريكَ لَك. چون او را بينداختند جبرئيل در هوا به او رسيد، گفت : يا ابراهيم؟ هيچ هست تو را؟ گفت : امّا اِليكَ فلا؛ اما به تو حاجت نيست. جبرئيل گفت : پس از خداى بخواه. گفت : حَسْبى مِن سؤإلى عِلمُهُ بِحالى؛ مرا كفايت است از سؤال آن كه او حال من مى داند.
خداى تعالى وحى كرد به آتش : «يَـنَارُ كُونِى بَرْدًا وَسَلَـمًا عَلَى إِبْرَ هِيمَ» ؛ اى آتش شو بر ابراهيم سردى با سلامت. ۱

حضرت موسى عليه السلام و ساحران فرعون

... چون سَحَره بيامدند و در مقابله موسى بايستادند، موسى عليه السلام ايشان را دعوت كرد و با خداى خواند، و از خداى سخن گفت و از مآل و مرجع و ثواب و عقاب. ايشان را با يكديگر نگريدند و گفتند : سخن اين مرد به سخن ساحران نماند. و آن روز زينت بود كه موعد ايشان بود، و آن عيدى و موسمى بود ايشان را...
چون سَحَره آن عدد كه بودند جمع شدند و فرعون و لشكر به صحرا آمدند و خلايق عالم از جوانب آن بر آن ميعاد جمع شدند؛ موسى عليه السلام مى آمد، تنها. با او جز هارون عليه السلام نبود. در برابر ايشان بايستاد و بر عصا تكيه كرد. موسى عليه السلامايشان را در وعظ گرفت و گفت : «وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُواْ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا» ؛ بر خداى دروغ فرا مبافى كه پس بيخ شما بكند و به عذاب و دروغ زن خايب و نوميد بُود.
ايشان گفتند : اين نه سخن جاودان است و از آن گه دو قول شدند و ذلكَ قَوْلُه : «فَتَنَـزَعُواْ أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّواْ النَّجْوَى» آن كه آنچه داشتند از حِبال و عصا در خبر چنان است كه بر چهل شتر نهاده بودند، رسن ها بود و عصاهاى مار پيكر بكرده و

1.همان، ج ۱۳، ص ۲۴۴.


ابوالفتوح رازي
170

حضرت ابراهيم عليه السلام در آتش

گفتند : اين [= حضرت ابراهيم عليه السلام] را ببايد سوختن...
آن گه نمرود بفرمود تا ابراهيم را بگرفتند و در خانه اى باز داشتند، و ايشان ساز آتش پيش گرفتند. حايطى بساختند چون حظيره اى و هيزم هاى سخت خشك در آن جا افگندند تا هر كسى را كه حاجتى بود يا بيمار بود اميد داشت قضاى حاجت خود و صلاح بيمار خود، به تقرب و تبرك پشته اى هيزم بياورد و در آن جا انداخت.
محمد بن اسحاق گفت : يك ماه هيزم جمع مى كردند تا چندان جمع كردند كه از بالاى آن حظيره چون كوهى برفت. آن گه از جوانب آتش در او نهادند تا دور او گرفت و سخت شد چنان كه مرغ در آن هوا نيارست پريدن. آن گاه مَنْجنيقى ساختند و بر بالاى بنهادند و ابراهيم را دست و پاى ببستند و در آن جا نهادند و به آتش انداختند.
در خبر است كه : همه خلقان از آن ضجّه كردند مگر جن و انس. فريشتگان گفتند : بار خدايا، تو را در زمين خود يك بنده موحد است، تمكين مى كنى تا او را به آتش بسوزند؟ ما را دستور باش تا او را نصرت كنيم؟ گفت : بروى و اگر از شما يارى خواهد يارى كنى او را، و اگر توكل بر من كند با من گذارى او را. آن فرشته كه بر باران موكل است آمد و گفت : يا ابراهيم، اگر مى خواهى تا باران بر اين آتش گمارم تا فرو نشاند و تو را هيچ گزند نكند. گفت : نخواهم. آن فرشته كه موكل باد بود آمد و گفت : اگر خواهى باد را گمارم تا اين آتش در عالم پراكنده شود. گفت : نخواهم. و اصناف فريشتگان آمدند، هر كسى گفتند : از ما يارى خواه. گفت : نخواهم، حَسبى اللّهُ؛ خداى بس است مرا.
چون او را در پله منجنيق نهادند، گفت : اَللّهم اَنْتَ الواحِدُ فِى السّماءِ وَاَنَا الواحِدُ فِى الاَرضِ لَيسَ فِى الارضِ اَحَد يَعْبُدُكَ غَيْرى حَسْبىَ اللّه ونِعْمَ الوَكيل.

  • نام منبع :
    ابوالفتوح رازي
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 161670
صفحه از 256
پرینت  ارسال به