189
ابوالفتوح رازي

بشارت به آن كنيزك داد و گفت : برو و بگو تا وكيلى فرستد پيش من تا من او را وكيل كنم كه مرا به او دهد. او خالد بن سعيد بن العاص را بفرستاد، او وى را به وكيل كرد تا او را به رسول دهد بر مهر چهار صد دينار بياوردند و به دست اين كنيزك به اُمّ حبيبه فرستاد. چون او زر پيش اُمّ حبيبه برد او از آن جا پنجاه دينار برگرفت و به اَبْرَهه داد، كنيزك گفت : پادشاه مرا فرموده است كه هيچ نستانم از تو و آن نيز كه فرا گرفته ام با تو دهم و آن عقد كه از او گرفته بود و آن پنجاه دينار به او باز داد و او را گفت : بدان كه من خدمتكار خاصّ ملكم و جامه دار اويم و از من به او نزديك تر كس نباشد. من ايمان دارم به خداى تعالى و نبوت محمد مصطفى صلى الله عليه و آلهو به آنچه به او فرستاده است و التماس من از تو آن است كه چون به رسول خداى رسى، سلام و تحيت من به او برسانى. او گفت : منت دارم. آن گه نجاشى زنان خود را فرمود تا بيامدند و اُمّ حبيبه را تهنيت كردند و هديه ها آوردند از طيب و انواع چيزها و آن گه دو كشتى بساخت و اُمّ حبيبه را با جعفر بن ابى طالب و جماعتى صحابه رسول كه آن جا مانده بود گسيل كرد و ايشان بيامدند و دريا بگذاشتند و به خشك آمدند تا به مدينه رسيدند و رسول صلى الله عليه و آله در آن وقت به غزات خيبر بود. اتفاق چنان افتاد كه چون جعفر بن ابى طالب رحمهماالله برسيد، اميرالمؤمنين على عليه السلام در آن وقت به غزات خيبر بود و خيبر گشاده بود و آن فتح خداى تعالى برآورده. مرد آمد و بشارت آورد رسول را به قدوم جعفر. رسول عليه السلامگفت : فرحَتان لا اَدرى بِاَيَّهُمَا اُسَرُّ : بفتح خيبرَ اَمْ بِقُدُوم جَعْفَرٍ؛ دو خرمى است كه نمى دانم كه به كدام خرم تر باشم؟ به فتح خيبر با به آمدن جعفر؟ ندانم به اثر دست اين برادر شادمانه تر باشم يا به قدم و قدوم آن برادر.
و در خبر است كه : مبشّرى ديگر آمد عند اين و بشارت داد به ولادت حسن على عليه السلامآن را بشارتى ديگر شناخت و گفت : اَمْ بولادَةِ شَبَّر؟ ۱

1.همان، ج ۷، ص ۸۳ .


ابوالفتوح رازي
188

گفت : شما را هجرت بايد كردن و به حبشه رفتن كه پادشاه حبشه مردى است عادل و ظلم نكند و مردى است به حمايت نيك، رها نكند تا كس بر شما ظلم كند. نجاسى را خواست به اين نام و نام او اَصْحَمه بود و اين به زبان حبشه «عطا» باشد و نجاشى نام پادشاهان حبشه باشد چنان كه «قيصر» نام پادشاهان روم است و «كِسرى» نام پادشاهان عجم. يازده مرد برخاستند و چهار زن و آن جا رفتند. عثمان عفّان بود و زبير عوّام و عبداللّه مسعود و عبدالرحمن عوف و ابو حذيفة بن عُتبه و مُصعب بن عُمير و ابو سَلَمه بن عبدالاسد و عثمان بن مظعون و عامر بن ربيعة و حاطب بن عمرو و سُهَيل بن بيضا به دريا رفتند و كشتى بر گرفتند تا زمين حبشه نيم دينار و اين در ماه رجب بود مِنْ سنةِ خمْسٍ مِنَ المَبَعْث و اين هجرت اول بود. آن گه جعفر بن ابى طالب برفت و پس از آن مسلمانان گروه گروه مى رفتند تا هشتاد و دو مرد به حبشه رفتند برون از زنان و كودكان. چون قريش خبر يافتند عمرو بن العاص را بفرستادند و مبلغ هدايا بر دست او بفرستادند و التماس كردند از او كه ايشان را با مكه فرستد. چون برفتد و آنچه توانستند كردن كردند از جهد، نجاشى سخن ايشان را گوش نكرد ايشان را رد كرد، اعنى عمرو عاص و اصحابش را و ايشان بازگشتند خايب و نوميد و مسلمانان آن جا مقام كردند في خَيْرِ دارٍ واَحْسَنِ جِوارٍ تا آن گاه كه رسول صلى الله عليه و آلههجرت كرد و كارش بلند شد و مسلمانان قوت گرفتند و سال به ششم رسيد از هجرت. رسول صلى الله عليه و آله نامه نوشت به نجاشى بر دست عمرو بن اميّه الضمرىّ تا به حبيبه بنت ابى سُفيان را براى او بخواهد و او با شوهر خود هجرت كرده بود به حبشه. شوهرش آن جا فرمان يافته بود و مسلمانانى را كه آن جا بودند درخواست تا با پيش او فرستند.
نجاشى كنيزكى را از آن خود نام او اَبْرَهه به نزديك امّ حبيبه بنت ابى سُفيان فرستاد و خبر داد او را كه : رسول خداى او را مى خواهد. امّ حبيبه عِقدى داشت به

  • نام منبع :
    ابوالفتوح رازي
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 161882
صفحه از 256
پرینت  ارسال به