205
ابوالفتوح رازي

رسول صلى الله عليه و آله بر او نماز كرد، هفتاد تكبير بكرد. چون فارغ شد، صحابه گفتند : يا رسول اللّه ! هرگز چنين نكردى؟ گفت : براى آن بود كه هرگاه پنج تكبير كردم، چون خواستم كه از نماز بيرون آيم، فوجى دگر از فرشتگان رسيدند و نماز با سر گرفتم.
چون رسول صلى الله عليه و آله با مدينه آمد و آنان كه در مدينه بودند از پيش باز آمدند، و آنان را كه كسى كشته بودند، بر كشتگان خود مى گريستند، و كس بر حمزه نمى گريست كه او غريب بود، و او را در مدينه اهلى نبود، رسول صلى الله عليه و آله گفت : پيداست كه حمزه غريب است كس بر او نمى گريد، اكنون براى دل من براى او بگرييد و نوحه كنيد. مردم دست از كشتگان خود بداشتند و براى دل رسول بر حمزه نوحه كردن گرفتند. در مدينه سنتى شد از آن روز تا الى يَوْمِنا هذا، كه هركس را كه كسى بميرد اول بر حمزه بگريد، و رسول صلى الله عليه و آله ايشان را شكر كرد. ۱

شيرينى كلام خدا

شهر بن حَوشَب گفت از عبداللّه عباس كه : يك روز رسول صلى الله عليه و آله در سايه خانه كعبه نشسته بود، عثمان بن مظعون بگذشت، ـ وهنوز ايمان نياورده بود ـ تبسمى كرد با رسول صلى الله عليه و آله گفت : بيا بنشين. بيامد و در برابر رسول صلى الله عليه و آله نشست و با رسول صلى الله عليه و آلهحديث مى كرد. رسول صلى الله عليه و آله چشم در آسمان زد و مى نگريد و چشم به تدريج فرود مى آورد تا به جانب دست راست چشم فرود آورد و روى به آن جانب كرد ـ كالمُصغى اِلى اَحَدٍ؛ چون كسى كه گوش با كسى دارد، و سر مى جنباند چون كسى كه مستفهم باشد چيزى را، آن گه دگر باره [چشم رها كرد و در آسمان چون كسى كه از پى چيزى نگرد ساعتى نيك. آن گه ]روى با من كرد و راست بنشست. عثمان

1.همان، ج ۵، ص ۸۱ .


ابوالفتوح رازي
204

را يا على را يا حمزه را بكشد. وحشى گفت : امّا محمّد فَقَد حَفَّ بِهِ اَصْحابُهُ؛ اما محمد اصحابانش گرد در آمده باشند بر او ظفر نشايد يافتن. و اما علىٌّ في الحَرْبِ اَحْذَرُ مِنَ الذِّئبِ؛ او شيرى است كه در كارزار كه از گرگ حَذِتر باشد، پندارى كه از هر جانبى چشم دارد. و اما حمزه مردى مُعْجِب است و به دشمن مبالات نكند، و چون خشم گيرد از سختى خشم چشمش تاريك شود، در او حيله سازم. و آن گه بيامد و بر رهگذر او كمين ساخت، و حمزه رحمه الله خويشتن علامت بر كرده بود به پر شترمرغى كه از بالاى زره به سينه فرو كرده بود تا مكان او در كارزار بشناسند، و از چپ و راست حمله مى برد و مبارز مى افگند. وحشى از كمين بيرو آمد. او از اسب درآمد و بيافتاد. وحشى بيامد و نزد او نياريست رفتن، از دور آواز مى داد مى گفت : يا حمزه يا حمزه! چون جواب نداد، دانست كه او را كشته است، بيامد و حربه برگرفت و به نزديك هند شد و گفت : حمزه را كشتم، هند حليّى كه داشت بر خود به او داد. چون شب درآمد و كارزار يك سو شد و مردم بعضى با هم افتادند، بعضى مجروح و بعضى منهزم، حمزه باز نيامد، رسول صلى الله عليه و آله همه شب دل مشغول مى بود و مى پرسيد كه : مَنْ لَهُ عِلْمٌ بِعَمّى حَمْزَةَ؛ كسى هست كه خبر عمّ من حمزه دارد؟ كس خبر نداد. چون صبح اثر كرد رسول صلى الله عليه و آله كس فرستاد به طلب او، و در شب هند بيامده بود و او را مُثله كرده و شكم بشكافته و جگر بگرفته، هر كه آمد و حمزه را چنان ديد دلش نداد كه با پيش رسول رود و او را اين خبر دهد، تا چندكس بيامدند و كس باز نرفت.
رسول صلى الله عليه و آله به نفس خود برخاست بيامد، اين جماعت بر سر حمزه ايستاده بودند و مى گريستند. و رسول صلى الله عليه و آله پديد آمد، ايشان يك سو شدند. چون چشم رسول بر حمزه افتاد پشت دو لا كرد و گريان به بالين حمزه شد و بفرمود تا حمزه را برگرفتند و او را تجهيز كرد، با آن جامه هم چنين خون آلود بياوردند و

  • نام منبع :
    ابوالفتوح رازي
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 148247
صفحه از 256
پرینت  ارسال به