235
ابوالفتوح رازي

كجاست؟ گفت : زادِي تَقْواىَ وَراحِلَتي رِجْلاىَ ومُرادى مَوْلاىَ؛ گفت : زاد من تقواى من است و راحله من پاهاى من است و مراد من خداى من است.
عجب داشتم، گفتم : اينت زهد و اينت توكل! گفتم : اَخبِرنى مَن اَنْتَ؛ خبر ده مرا تا تو كيستى؟ گفت : تا چه خواهى كرد؟ اين حديث را رها كن از محنت روزگار ما چه مى خواهى؟ گفتم : عَلى حالٍ، گفت : نَحنُ قَوْمٌ مظلومُونَ؛ ما مردمانى ستم رسيدگانيم. گفتم : زيادتى كن در بيان. گفت : نحن قَومٌ مقهُورُون. گفتم : روشن تر بگوى. گفت : نَحنُ قومٌ مَطرُودونَ ؛ ما گروهى راندگان بازماندگانم درماندگانيم. گفتم : نمى دانم، گفت :

لَنَحْنُ عَلى الحَوضِ ذُوْادُهُنَذُردُهُ وَيَسْعَدُ وَرّادُهُ
وَما فَازَ مَنْ فازَ اِلاّ بِناوَما خابَ مَن حُبُّنا زادَهُ
وَمَنْ سَرَّنا نالَ مِنَّا السُّرورَوَمَنْ ساءَنا ساءَ ميلادُهُ
وَمَنْ كانَ غاصِبَنا حَقَّنافَيَوْمُ القِيامَةِ ميعادُهُ
[ماييم بر حوض «كوثر» نگهبانان، از آن نگهبانى مى كنيم، وارد شوندگان بر آن و طلب كنندگان آب از آن، سعادتمند و خوشبخت مى گردند. رستگار نشد كسى كه رستگار شد مگر به واسطه ما و كسى كه دوستى و محبت ما زاد و توشه اوست نااميد و مأيوس نمى شود ـ هركس ما را شاد گرداند از ما به او شادى رسد و هركس با ما بدى كند ولادت او ناپاك است ـ و هركس غصب كننده حق ما باشد وعده گاه او روز رستاخيز است].
اين بگفت و برفت چنان كه من به گَرد او نرسيدم. در سوداى آن فتادم تا اين كودك چه كسى است؟ گفت : ديگر نديدم او را تا به ميان رُكن و مقام رسيدم، او را ديدم ايستاده و خلايق بر او جمع شده، و او را از حلال و حرام و مسايل و احكام مى پرسيدند و او جواب مى داد. من گفتم : اين كودك كيست؟ گفتند : نمى دانى؟
ـ


ابوالفتوح رازي
234

نماز در مسجد

گفتند : ربيع خُثَيم را فالج پديد آمد در آخر عمر، او خويشتن را بر دو كس انداختى و به مسجدى شدى. گفتند : اگر به خانه نماز كنى روا باشد كه تو را عُذرى هست. گفت : روا نمى دارم كه : «حَىَّ عَلَى الصَّلوةِ» مى شنوم، اجابت نكنم. ۱

نماز رسول صلى الله عليه و آله

مُغيره شُعبَه گفت : رسول صلى الله عليه و آله چندان بر پاى ايستاد در نماز تا پايش بياماهيد، گفتند : يا رسول اللّه ! نه خداى تعالى تو را بيامرزيده است، اين همه رنج بر خود چرا مى نهى؟ گفت : اَفَلاَ اَكُونُ للّهِ عَبْدا عَبْدا شَكورا؛ خداى را بنده اى شاكر نباشم؟ ۲

نوجوانى در باديه اى خونخوار!

عبداللّه مبارك گويد : سالى از سال ها به حج خانه خداى مى شدم، در راه منقطع شدم بر توكل مى رفتم، از كناره كودكى را ديدم كه برآمد ـ ظَنَنْتُهُ سُباعيّا أوْ ثُمانيّا ـ گمان چنان بدرم كه هفت سال يا هشت ساله است، جامه اى كوتاه پوشيده، ابزارى در سر بسته، نعلينى در پاى كرده، قضيبى خيزران در دست گرفته، يا او نه زادى نه راحله اى نه ياى. گفتم : سبحان اللّه ! باديه اى بدين خونخوارى و كودكى بدين خردى! او را گفتم : يا صَبىُّ! از كجا مى آيى؟ گفت : مِنَ اللّهِ. گفتم : كجا مى روى؟ گفت : الى اللّهِ. گفتم : چه مى جويى؟ گفت : رضا اللّه . زادت كجاست راحله يت

1.همان، ج ۱۹، ص ۳۶۶.

2.همان، ج ۱۳، ص ۱۳۰.

  • نام منبع :
    ابوالفتوح رازي
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 148278
صفحه از 256
پرینت  ارسال به