241
ابوالفتوح رازي

گفت : عامل كيست؟ گفتم خالد بن عبداللّه القَسْرى، گفت : روا نباشد معاونت ظالمان كردن در عمل ايشان، بايد تا دست بدارد از آن كه خداى او را مستغنى بكند خود.
و در خبر است كه : فرداى قيامت كه خلايق را در موقف سياست بدارند، منادى از قِبَل رَبّ العزّه ندا كند كه : اَيْنَ الظَّلَمَةُ وَاَعْوانُ الظَلَمَةِ؟ كجااند ظالمان و اَعوان ظالمان؟ همه را جمع كنند، حتى مَنْ بَرى لَهُم قَلَما اَوْ لاقَ لَهُم دَواةً؛ تا آن كس كه براى ايشان قلمى تراشيده يا دواتى سياه كرده باشد، و همه را در دوزخ اندازند.
و در اثر هست كه : يكى از جمله صالحان در ديوان رفت به شفاعتى تا دفع ظلمى كند از مظلومى، آن صاحب ديوان گفت : قلمى تيز كن تا برنويسم كه از او چيزى نخواهند. او قلم تُنُك كرد و او بنوشت كه : از اين مرد به ناواجب چيزى نخواهند، و كسانى كه رفته اند بازگردند.
چون قلم از دست بنهاد، مرد قلم برگرفت و سرش بشكست. گفت : چرا چنين كردى؟ گفت : ترسم كه تو به اين قلم چيزى بر كسى نويسى به ظلم، و من از جمله آنان باشم كه تو را بر آن ظلم يارى كرده باشم و در تحت آن خبر شوم كه : حتى مَنْ لاقَ لَهُم دَواةً بَرى لَهُم قَلَما. ۱

1.همان، ج ۱۵، ص ۱۱۱.


ابوالفتوح رازي
240

ياد خدا در خلوت

عبداللّه مبارك گفت : سالى از سال ها به حج خانه خدا مى شدم، در راه مرا قطع افتاد. از قافله بازماندم. بر توكل شتر مى راندم. كودكى را ديدم مُراهِق از كناره بيابان برآمد. تنها، جامه اى مختصر پوشيده، نه زادى و نه راحله اى، نه انيسى، تا بَرِ من رسيد، گفتم : اى جوان! با خويشتن زنهار خورده اى اگر چنين آمده اى در باديه، و يا چون من منقطع شده اى؟ گفت : منقطع نشده ام، خود چونين آمده ام. گفتم : زاد و راحله و طعام و شرابت كجاست؟ اشارت سوى آسمان كرد. خواستم تا او را امتحان كنم، گفتم : مرا بارى تشنه است، اگر شربه اى آب سرد بودى! او دست در هوا دراز كرد و قدحى آب بگرفت از هوا مُشَعْشَعا بالثَّلْجِ، برف در او افكنده، و بجنبانيد و پيش من داشت. من عجب بماندم، گفتم : يا هذا، اين پايه از كجا يافتى؟ گفت : اَذْكُرُهُ فى الخَلَواتِ يَذْكُرُنى فِى الفَلَواتِ.

يارى ظالمان

گفتند : عبداللّه بن مسلم كس فرستاد به عطاء بن ابى رَباح، گفت : من مى خواهم كه تا عطاى اهل بخارا به دست تو كنم كه تو مردى به انصاف، تا حق هر يك به واجب بدهى، و عبداللّه مسلم امير خراسان بود، عطا استعفا خواست و تن در نداد. او را گفتند : تو را چه زيان بودى اگر توّلاى اين كار بكردى، چون تو چيزى برنخواهى گرفتن بر تو وبالى نباشد؟ گفت : نخواهم كه يار ظالمان باشم در عمل ايشان.
عبداللّه بن الوليد گفت : عطاء بن ابى رّباح را گفتم : مرا برادرى است بسيار عيال، و در ديوان به قلم چيزى نويسد و از آن جا قوتى به دست آرد و كارى دگر نداند، و اگر آن كار نكند عيال او را تقصير باشد و ورام بايد كردن او را، روا باشد؟

  • نام منبع :
    ابوالفتوح رازي
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 148264
صفحه از 256
پرینت  ارسال به