۵۷۸.بلاذرى در انساب الاشراف:هنگامى كه على عليه السلام [بر اصحاب جمل ]چيرگى يافت، برخاست و چنين خطبه خواند: اى اهل بصره، از شما درگذشتم، ليكن از فتنه، كناره گيريد كه شما نخستين مردمانى هستيد كه بيعت شكستيد و اجتماع امّت را پراكنديد.
۵۷۹.امام على عليه السلامدر سخن خود در بصره، هنگام چيرگى بر ايشان، پس از سپاس و ستايش خداوند فرمود: امّا بعد، همانا خداوند، رحمتى گسترده و آمرزشى پيوسته و گذشتى فراوان و كيفرى دردناك دارد و حكم كرده است كه رحمت و آمرزش و گذشتش براى خلق اوست كه اهل طاعتند و در پرتو رحمت او، ره يافتگان ره يافتند و حكم كرده است كه انتقام و قدرت و كيفرش براى خلق اوست كه اهل سركشى هستند و ديگر پس از هدايت و دلايل آشكار گمراهان گمراه نشدند. اى اهل بصره! اينك گمان شما چيست كه بيعت مرا شكستيد و دشمنم را يارى رسانديد؟ مردى برخاست و گفت: گمان خير داريم و تو را مى بينيم كه چيرگى و توانايى يافته اى، اگر ما را به كيفر رسانى، آن مقتضاى جرم ما خواهد بود و اگر درگذرى، پس نزد خدا گذشت، محبوبتر است. على عليه السلامفرمود: از شما درگذشتم، ليكن از فتنه بر كنار باشيد كه شما نخستين مردمانى هستيد كه بيعت شكستيد و اجتماع امّت را پراكنديد. راوى مى گويد: آن گاه امام در برابر مردم نشست و آنها با او بيعت كردند.
۵۸۰.امام سجاد عليه السلام:بر مروان بن حكم وارد شدم. او گفت: به هنگام چيرگى، كسى را از پدر تو كريمتر نيافتم. او همان كسى بود كه در جنگ جمل ما را تعقيب مى كرد و مناديش ندا در مى داد كه: هيچ گريزنده اى، كشته نخواهد شد و هيچ زخم خورده اى، از پاى در آورده نخواهد شد.
۵۸۱.ابن ابى الحديد در توصيف على عليه السلام در شرح نهج البلاغه مى گويد:در بردبارى و گذشت از جرم، بردبارترين مردم و نسبت به بدكار با گذشت ترين ايشان بود. درستى سخن ما در جنگ جمل آشكار شده است آن گاه كه به مروان بن حكم ـ كه دشمن ترين و كينه توزترين دشمن او بود ـ دست يافت و از او در گذشت. عبداللّه بن زبير در برابر همه او را دشنام داد ودر هنگام اشغال بصره چنين خطبه خواند: فرومايه دون پايه، على بن ابى طالب، به سوى شما آمده است. در حالى كه على عليه السلاممى گفت: زبير، همچنان از ما اهل بيت بود تا آن كه عبداللّه ، جوان گشت. و حضرت در جنگ جمل بر او چيره شد و او را به اسارت گرفت و از او در گذشت و به او فرمود: برو تا ديگر تو را نبينم و بر اين، سخنى نيفزود.
حضرت عليه السلام پس از جنگ جمل، در مكّه به سعيد بن عاص ـ كه دشمن حضرت بود ـ دست يافت و از او روى برتافت و سخنى بدو نگفت.
از رفتار عايشه در كار حضرت عليه السلام آگاهى داريد. امّا چون حضرت عليه السلامبر او چيرگى يافت گراميش بداشت و به همراه بيست زن از زنان عبدالقيس كه [چون مردان] بر سر آنان عمامه نهاده و شمشير به ميانشان بسته بود، راهى مدينه اش كرد، پس چون بخشى از راه را پيمودند، عايشه سخنانى را بر زبان آورد كه نبايد و آه و ناله سر داد و گفت: پرده مرا با مردان و سربازانى كه بر من گماشت، دريد. پس چون به مدينه رسيدند، زنان عمامه از سر انداختند و به او گفتند: ما زن هستيم.
اهل بصره با او به جنگ برخاستند و با شمشير به صورت او و فرزندانش نواختند و دشنامش دادند و نفرينش كردند، ولى چون حضرت بر ايشان چيرگى يافت، شمشير از ايشان برگرفت و منادى او در همه اردوگاه ندا در داد كه: هان، هيچ گريزنده اى، پيگرد نمى شود و هيچ زخم خورده اى از پاى در آورده نمى شود و جان هيچ تسليم شده اى ستانده نمى شود و هركه سلاح بر زمين نهد، در امان باشد و هركه به اردوى امام بگرايد، در امان باشد و بارش گرفته نشود و فرزندانش اسير نشوند و چيزى از اموال آنها به غنيمت گرفته نشود؛ در حالى كه اگر مى خواست، مى توانست همه آنها را انجام دهد، ليكن جز گذشت و عفو را نپسنديد. او، به سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روز فتح مكّه، همانندى جُست، چه، پيامبر در حالى گذشت كرد كه هنوز كينه ها، سرد و بدرفتارى، فراموش نشده بود.