447
اهل بيت (ع) در قرآن و حديث ج1

۶۹۸.معلّى بن خنيس:امام صادق عليه السلام در شبى كه نم نم باران مى آمد آهنگ سقيفه بنى ساعده كرد، من هم او را تعقيب كردم. ناگهان چيزى از او افتاد. امام عليه السلام فرمود: بسم اللّه ، خدايا! آن را به ما بازگردان. به خدمتش رسيدم و سلام كردم. فرمود: معلّى تو هستى؟ عرض كردم: بله، قربانت گردم. فرمود: با دستت زمين را لمس كن و هر چه يافتى به من بده. معلّى مى گويد: ناگهان ديدم مقدار زيادى نان ريخته است، آن چه را مى يافتم به حضرت عليه السلاممى دادم و اين چنين كيسه اى چرمى از نان پر شد كه من نمى توانستم آن را حمل كنم. عرض كردم: قربانت گردم، آن را بر سر خود حمل بكنم؟ حضرت عليه السلامفرمود: نه، من به اين كار از تو شايسته ترم، ولى همراه من بيا. معلّى مى گويد: به سقيفه بنى ساعده رسيديم و به جماعتى برخورديم كه خواب بودند. حضرت عليه السلام يك يا دو گرده نان زير سر هر يك مى نهاد تا به آخرين آنها رسيد و آن گاه باز گشتيم. عرض كردم: قربانت گردم، اينها حقّ را مى شناسند [شيعه هستند]؟ فرمود: اگر حقّ را مى شناختند، با نمك و خورش از دل و جان بديشان يارى مى رسانديم.

۶۹۹.ابو جعفر خثعمى:امام صادق عليه السلام، پنجاه دينار را در هميانى به من داد و فرمود: آن را به مردى از بنى هاشم بده و به او نگو من چيزى به تو داده ام. نزد آن مرد رفتم، او گفت: اين از كجاست؟ خدا به او جزاى خير دهاد، او، هر بار كه اين مال را مى فرستد، ما با آن، تا دفعه بعد زندگى مى كنيم، ولى جعفر [امام صادق عليه السلام] با آن فراوانى مال، يك درهم هم براى ما نمى فرستد!

۷۰۰.هياج بن بسطام:امام صادق عليه السلام آن قدر اطعام مى كرد كه ديگر براى خانواده اش، چيزى باقى نمى ماند.

۷۰۱.امام كاظم عليه السلام:ما همه در علم و شجاعت، يكسانيم ولى در بخشش، به اندازه اى هستيم كه مأموريم.

۷۰۲.اليسع بن حمزه:در خدمت امام رضا عليه السلام با ايشان سخن مى گفتم، گروه فراوانى در خدمت ايشان بودند و از حضرت عليه السلام، پيرامون حلال و حرام مى پرسيدند كه مردى بلند قامت وگندمگون وارد شد و عرض كرد: سلام بر تو اى فرزند رسول خدا، مردى هستم از دوستداران تو و دوستداران پدران و نياكان تو. از حج باز مى گردم، خرجى خود را گم كرده ام و چيزى ندارم تا با آن، خود را به جايى برسانم. اگر صلاح مى دانى مرا به شهرم برسان، از فضل خدا توانگر هستم و هرگاه به شهر خود رسيدم، آن مقدار كه به من داده اى به عوض تو صدقه مى دهم، چه، به من صدقه تعلّق نمى گيرد. امام عليه السلامفرمود: بنشين، رحمت خدا بر تو باد.
امام عليه السلام به مردم رو كرد و با آنها سخن گفت تا همه پراكنده شدند و آن مرد ماند به همراه سليمان جعفرى و خيثمه و من. امام عليه السلام فرمود: آيا به من اجازه مى دهيد به اندرونى روم؟ سليمان عرض كرد: خداوند شما را مقدم بدارد. امام عليه السلامبرخاست و داخل اتاق شد و اندكى باقى ماند و بيرون آمد و در را بست و دستش را از بالاى در بيرون آورد و فرمود: آن خراسانى كجاست؟ عرض كرد: اين جا هستم. امام عليه السلام فرمود: اين دويست دينار را بگير و آن را كمك خرج خود كن و با آن بركت بجوى و از سوى من صدقه نده و برو، تا نه من، تو را ببينم و نه تو، مرا ببينى. آن مرد رفت. سليمان به امام عليه السلام عرض كرد، قربانت گردم، با نظر بلندى، بخشيدى و رحم آوردى، امّا چرا چهره ات را از او پوشاندى؟ امام عليه السلامفرمود: از ترس اين كه خوارى خواهش را به سبب اين كه آن را برآوردم، در چهره اش ببينم، آيا اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را نشنيده اى كه: نيكويى كردن پنهانى، همسنگ هفتاد حج است و آن كه پرده از بدى بردارد، بى يار، وا نهاده مى شود و آن كه بدى را بپوشاند، خدا او را مى آمرزد؟ آيا اين سخن پيشينيان را نشنيده اى كه:
هرگاه من براى طلب نيازى نزد او آيم به سوى خانواده ام باز مى گردم در حالى كه آبرويم باقى است.


اهل بيت (ع) در قرآن و حديث ج1
446

۶۹۸.مُعَلَّى بنُ خُنَيسٍ :خَرَجَ أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلامفي لَيلَةٍ قَد رَشَّت وهُوَ يُريدُ ظُلَّةَ بَني ساعِدَةَ ، فَأَتبَعتُهُ فَإِذا هُوَ قَد سَقَطَ مِنهُ شَيءٌ ، فَقالَ : بِسمِ اللّهِ ، اللّهُمَّ رُدَّ عَلَينا ، فَأَتَيتُهُ فَسَلَّمتُ عَلَيهِ ، فَقالَ : مُعَلًّى ؟ قُلتُ : نَعَم جُعِلتُ فِداكَ ، فَقالَ لي : اِلتَمِس بِيَدِكَ ، فَما وَجَدتَ مِن شَيءٍ فَادفَعهُ إلَيَّ . قالَ : فَإِذا أنَا بِخُبزٍ مُنتَشِرٍ كَثيرٍ ، فَجَعَلتُ أدفَعُ إلَيهِ ما وَجَدتُ ، فَإِذا أنَا بِجِرابٍ أعجَزُ عَن حَملِهِ مِن خُبزٍ، فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، أحمِلُهُ عَلى رَأسي ؟ فَقالَ : لا ، أنَا أولى بِهِ مِنكَ ولكِنِ امضِ مَعي . قالَ : فَأَتَينا ظُلَّةَ بَني ساعِدَةَ ، فَإِذا نَحنُ بِقَومٍ نِيامٍ فَجَعَلَ يَدُسُّ الرَّغيفَ والرَّغيفَينِ حَتّى أتى عَلى آخِرِهِم ثُمَّ انصَرَفنا ، فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، يَعرِفُ هؤُلاءِ الحَقَّ ؟ فَقالَ : لَوعَرَفوا لَواسَيناهُم بِالدِّقَّةِ ۱ .

۶۹۹.أبو جَعفَرٍ الخَثعَمِيُّ :أعطاني أبو عَبدِ اللّهِ عليه السلامخَمسينَ دينارًا فِي صُرَّةٍ ، فَقالَ لي: اِدفَعها إلى رَجُلٍ مِن بَني هاشِمٍ ولا تُعلِمهُ أنّي أعطَيتُكَ شَيئًا . فَأَتَيتُهُ فَقالَ : مِن أينَ هذِهِ ؟ جَزاهُ اللّهُ خَيرًا ، فَما يَزالُ كُلَّ حينٍ يَبعَثُ بِها فَنَكونُ مِمّا نَعيشُ فيهِ إلى قابِلٍ ، ولكِن لا يَصِلُني جَعفَرٌ بِدِرهَمٍ في كَثرَةِ مالِهِ ! ۲

۷۰۰.الهَيّاجُ بنُ بِسطامَ :كانَ جَعفَرُ بنُ مُحَمَّدٍ عليهماالسلاميُطعِمُ حَتّى لا يَبقى لِعِيالِهِ شَيءٌ ۳ .

۷۰۱.الإمام الكاظم عليه السلام :نَحنُ فِي العِلمِ وَالشَّجاعَةِ سَواءٌ ، وفِي العَطايا عَلى قَدرِ ما نُؤمَرُ ۴ .

۷۰۲.اليَسَعُ بنُ حَمزَةَ :كُنتُ في مَجلِسِ أبِي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلاماُحَدِّثُهُ ، وقَدِ اجتَمَعَ إلَيهِ خَلقٌ كَثيرٌ يَسأَلونَهُ عَنِ الحَلالِ وَالحَرامِ ، إذ دَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ طُوالٌ آدَمٌ فَقال ۵ : السَّلامُ عَلَيكَ يَا بنَ رَسولِ اللّهِ ، رَجُلٌ مِن مُحِبّيكَ ومُحِبّي آبائِكَ وأجدادِكَ ، مَصدَري مِنَ الحَجِّ ، وقَدِ افتَقَدتُ نَفَقَتي وما مَعِيَ ما أبلُغُ
مَرحَلَةً ، فَاِءن رَأَيتَ أن تُنهِضَني إلى بَلَدي وللّهِِ عَلَيَّ نِعمَةٌ ، فَإِذا بَلَغتُ بَلَدي تَصَدَّقتُ بِالَّذي توليني عَنكَ فَلَستُ مَوضِعَ صَدَقَةٍ ، فقالَ لَهُ : اِجلِس رَحِمَكَ اللّهُ .
وأقبَلَ عَلَى النّاسِ يُحَدِّثُهُم حَتّى تَفَرَّقوا، وبَقِيَ هُوَ وسُلَيمانُ الجَعفَرِيُّ وخَيثَمَةُ وأنَا ، فَقالَ : أتَأذَنونَ لي فِي الدُّخولِ ؟ فَقالَ لَهُ سُلَيمانُ : قَدَّمَ اللّهُ أمرَكَ . فَقامَ فَدَخَلَ الحُجرَةَ وبَقِيَ ساعَةً ، ثُمَّ خَرَجَ ورَدَّ البابَ وأخرَجَ يَدَهُ مِن أعلَى البابِ وقالَ : أينَ الخُراسانِيُّ ؟ فَقالَ : ها أنَا ذا ، فَقالَ : خُذ هذِهِ المِائَتَي دينارٍ وَاستَعِن بِها في مَؤونَتِكَ ونَفَقَتِكَ، وتَبَرَّك بِها ولا تَصَدَّق بِها عَنّي ، وَاخرُج فَلا أراكَ ولا تَراني . ثُمَّ خَرَجَ ، فَقالَ لَهُ سُلَيمانُ : جُعِلتُ فِداكَ ، لَقَد أجزَلتَ ورَحِمتَ فَلِماذا سَتَرتَ وَجهَكَ عَنهُ ؟ فَقالَ : مَخافَةَ أن أرى ذُلَّ السُّؤالِ في وَجهِهِ لِقَضائي حاجَتَهُ ، أما سَمِعتَ حَديثَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله : المُستَتِرُ بِالحَسَنَةِ يَعدِلُ سَبعينَ حَجَّةً ، والمُذيعُ بِالسَّيِّئَةِ مَخذولٌ والمُستَتِرُ بِها مَغفورٌ لَهُ ؟ أما سَمِعتَ قَولَ الاُوَلِ ۶ :

مَتى آتِهِ يَومًا لِأَطلُبَ حاجَةًرَجَعتُ إلى أهلي ووَجهي بِمائِهِ۷

1.الكافي : ۴ / ۸ / ۳ ، ثواب الأعمال : ۱۷۳ / ۲ ، وراجع المناقب لابن شهرآشوب : ۲ / ۷۵ .

2.أمالي الطوسيّ : ۶۷۷ / ۱۴۳۳ ، وراجع المناقب لابن شهرآشوب : ۴ / ۲۷۳ .

3.حلية الأولياء : ۳ / ۱۹۴ ، تذكرة الخواصّ : ۳۴۲ ، سير أعلام النبلاء : ۶ / ۲۶۲ ، كشف الغمّة : ۲ / ۳۶۹ ، المناقب لابن شهرآشوب : ۴ / ۲۷۳ ، إحقاق الحقّ : ۱۹ / ۵۱۰ نقلاً عن الأنوار القدسيّة ، وفيه «يطعم المساكين» ، وأيضًا : ۱۲ / ۲۳۰ نقلاً عن مطالب السؤول .

4.الكافي : ۱ / ۲۷۵ / ۲ ، بصائر الدرجات : ۴۸۰ / ۳ كلاهما عن عليّ بن جعفر .

5.آدم : السُمرة الشديدة (النهاية : ۱ / ۳۲) .

6.أي القدماء الذين تقدّم عهدهم (كما في الوافي) .

7.الكافي : ۴ / ۲۳ / ۳ .

  • نام منبع :
    اهل بيت (ع) در قرآن و حديث ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    موسوي، سيد رسول؛ شيخي، حميدرضا؛ آژير، حميد رضا
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1383
    نوبت چاپ :
    سوّم
تعداد بازدید : 130317
صفحه از 543
پرینت  ارسال به