۷۱۳.انس:نزد حسين عليه السلام بودم كه كنيزكى با دسته گلى به دست وارد شد. و با آن به حضرت عليه السلام درود فرستاد و امام عليه السلام به او فرمود: تو در راه خدا آزادى. من گفتم: او با يك دسته گل كه هيچ اهميّتى ندارد به تو درود مى فرستد و تو او را آزاد مى كنى؟ امام عليه السلام فرمود: خداوند، ما را چنين تربيت كرده و فرموده است: «چون شما را به درودى نواختند، به دروى بهتر از آن يا همانند آن پاسخ گوييد» و بهتر از آن دسته گل، آزاد كردن او بود.
۷۱۴.امام صادق عليه السلام:در نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است: هرگاه خدمتگزارانتان را به كارى گمارديد كه بر آنها دشوار است، شما هم با آنها در آن كار، شركت جوييد. پدرم هرگاه بديشان دستورى مى داد، به آنها مى فرمود: چگونه ايد، پس مى آمد و بديشان مى نگريست و اگر كار، سنگين بود مى فرمود: بسم اللّه و همراه آنان كار مى كرد و اگر كار، سبك بود، آنها را به حال خود مى گذاشت.
۷۱۵.حفص بن ابى عائشه:امام صادق عليه السلام غلامش را براى انجام كارى فرستاد و غلام دير كرد. امام صادق عليه السلام چون تأخير او را ديد در پى اش رفت و او را خوابيده يافت. امام عليه السلام، نزديك سر او نشست و او را باد زد تا غلام بيدار شد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: فلانى، به خدا قسم، تو را نرسد كه شب و روز بخوابى، شب، از آن توست و روز، ما از تو بهره مى بريم.
۷۱۶.منقول است كه سفيان ثورىبر امام صادق عليه السلام وارد شد و رخسار ايشان را دگرگونه يافت. دليل آن را جويا شد و حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: آنها را از اين كه بالاى بام بروند، نهى كرده بودم، ولى هنگام ورود ديدم، كنيزى از كنيزكان من كه يكى از فرزندان مرا پرورش مى دهد، از نردبان بالا مى رود، در حالى كه كودك را هم در آغوش دارد. همين كه مرا ديد به لرزه افتاد و سرگشته شد و كودك به زمين سقوط كرد و مرد.
دگرگونى رخسارم ، نه به سبب مرگ كودك كه به سبب رعبى است كه آن كنيز را فرا گرفت. امام عليه السلام، پيشتر دو بار به آن كنيز فرموده بود: تو در راه خدا آزادى و هيچ باكى بر تو نيست.