۱۱۴۹.حبيب بن يسار:چون حسين بن على عليهماالسلام كشته شد، زيدبن ارقم به كنار در مسجد رفت وگفت: شمايان اين كار را كرديد؟! گواهى مى دهم كه شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: بار خدايا! من اين دو (حسن و حسين) و مؤمنان شايسته را به تو مى سپارم. به عبيداللّه بن زياد خبر دادند كه: زيد بن ارقم چنين و چنان گفته است. ابن زياد گفت: او پيرمردى است كه عقلش را از دست داده است.
۱۱۵۰.يعقوبىـ در بيان رحلت فاطمه عليهاالسلامـ : هنگامى كه فاطمه در بستر بيمارى افتاده بود، همسران رسول خدا و ديگر زنان قريش به عيادت او رفتند و گفتند: چگونه اى؟ فرمود: به خدا قسم، از دنياى شما بيزارم و از جدايى شما شادمان، خدا و رسول او را با درد دلهايى كه از شما دارم ملاقات مى كنم؛ زيرا نه حقّ من حفظ شد و نه عهدم رعايت شد و نه وصيت به گوش گرفته شد و نه حرمتم پاس داشته شد.
۱۱۵۱.امام حسين عليه السلام:چون فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت، اميرالمؤمنين عليه السلام او را مخفيانه به خاك سپرد و محل قبرش را ناپديد ساخت و سپس برخاست و رو به سوى قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله كرد و گفت: سلام من بر تو اى رسول خدا و سلام بر تو از جانب دخترت، همو كه اينك به ديدار تو آمده و از من جدا گشت و در آرامگاه تو در خاك خفت و خدا خواست كه زودتر به تو ملحق شود. يا رسول اللّه ، از فراق دخت برگزيده ات، صبرم كم شده است و از جدايى سرور زنان عالم، شكيباييم را از كف داده ام. امّا تأسى به سنّت تو و غم و دردى كه از فراقت كشيدم، باعث تسليت من (در مصيبت دخترت فاطمه) است. زيرا من خود تو را در لحد آرامگاهت نهادم و در حالى جان دادى كه سرت به سينه من چسبيده بود. آرى در كتاب خدا براى من بهترين عامل پذيرش [و تحمل اين مصيبتها] وجود دارد، ما همه از آن خداييم و همه به سوى او باز مى گرديم؛ هر آينه امانت پس گرفته شد و گروگان دريافت گرديد و زهرا از كفم ربوده شد. يا رسول اللّه ! اينك اين آسمان نيلگون و اين زمين تيره چه زشت در نظرم جلوه مى كند! اندوهم هميشگى است و شبهايم به بيدارى مى گذرد و غم و اندوه هرگز از دلم رخت برنبندد تا آن گاه كه خداوند، خانه اى را كه تو در آن جاى گرفته اى، برايم برگزيند [بميرم و به تو ملحق شوم]. مرا غصّه اى است بس دلخراش و اندوهى كه آرام و قرار نمى گذارد؛ چه زود ميان ما جدايى افتاد. شكايت خود پيش خدا مى برم.
دخترت از همدست شدن امّتت در ستم بر او، به تو گزارش خواهد داد، همه ماجرا را از او بپرس و اوضاع و احوال را از او جويا شو؛ زيرا چه بسا غمهاى سوزانى در سينه اش داشت كه راهى براى شرح و بيان آنها نمى يافت ولى اكنون [به تو]خواهد گفت وخدا هم داورى مى كند و اوبهترين داوران است.
اينك با تو بدرود مى گويم، بدرود وداع كننده اى كه نه خشمگين است و نه خسته و بيزار؛ زيرا اگر از اين جا بروم از روى ملال و خستگى نيست و اگر بمانم به واسطه بدگمانى به وعده اى كه خداوند به شكيبايان داده است، نباشد.