351
تبليغ بر پايه قرآن و حديث

۴۲۹.امام على عليه السلام :اى مردم! سه دسته دين ندارند : كسى كه به انكار يك آيه از قرآن اعتقاد داشته باشد ؛ و كسى كه به افتراى باطلى بر خداوند اعتقاد داشته باشد ؛ و آن كه به اطاعت از كسى كه خداوند متعال را نافرمانى مى كند ، اعتقاد داشته باشد.

۴۳۰.امام باقر عليه السلامخطاب به ابو نعمان ـ: اى ابو نعمان! به ما دروغى را نسبت مده ، كه دين حنيف ... از تو سلب مى شود كه تو به ناگزير ، نگاه داشته و سؤال خواهى شد . پس اگر راست گفته باشى ، تو را تصديق مى كنيم ، و اگر دروغ گفته باشى ، تكذيبت مى كنيم.

۴۳۱.امام صادق عليه السلام :دروغ بستن بر خدا و رسولش از گناهان كبيره است. ۱

1.در اين جا مناسب است از دو حكايتى كه محدّث نورى در بحث «پرهيز از دروغگويى در بيان مصيبت هاى سيد الشهدا عليه السلام» نقل كرده است ، ياد كنيم : ۱) «شخصى در شهر كرمانشاه ، خدمت عالم كامل جامعِ فريد ، آقا محمّد على رحمه الله ، صاحب مقامع رسيده و عرض كرد : در خواب مى بينم كه به دندان خود ، گوشت بدن مبارك حضرت سيد الشهدا عليه السلام را مى كَنَم . آقا او را نمى شناخت . سر به زير انداخت و متفكّر شد . سپس به او فرمود : شايد روضه خوانى مى كنى . عرض كرد : بلى . فرمود : يا ترك كن يا از كتب معتبر نقل كن». (لؤلؤ و مرجان ، ص ۱۶۹ ـ ۱۷۰) ۲) «سيد فاضلى از معتبرترين روضه خوانان ، شبى در خواب ديد كه گويا قيامت شده و خلق ، در نهايت وحشت و حيرت[ اند] و هر كس به حال خود مشغول و ملائكه ايشان را مى رانند به سوى حساب و با هر تنى دو موكّل بود و من چون اين داهيه را ديدم ، در انديشه عاقبت خود كه با اين بزرگى امر به كجا خواهد كشيد . در اين حال ، دو نفر از آن جماعت مرا امر نمودند به حضور در محضر خاتم النبيين ـ صلّى اللّه عليه وآله ـ . چون مآل كار خطرناك بود ، مسامحه كردم . قهرا مرا كشاندند . يكى در پيش ، ديگرى در عقب و من در وسط ، هراسان و ترسناك سير مى كرديم كه ديدم عمارى بسيار بزرگى بر دوش جماعتى از طرف راست راه مى روند . به الهام الهى دانستم كه در آن عمارى ، سيده زنان عالم است ـ صلوات اللّه عليها ـ و چون به عمارى نزديك شديم ، فرصت را غنيمت دانسته ، از دست موكّلان ، فرار [ كردم] و خود را به زير عمارى رساندم . آن را قلعه محكم و محلّ منيعى ديدم كه پيش از من جمعى از گناهكاران به آن جا پناه برده بودند و موكّلين را ديدم از عمارى دور[ اند] و قدرت بر نزديك شدن به عمارى ندارند و به همان اندازه دورى با ما سير مى كنند و به اشاره ، التماس كردند برگرديم ، قبول نكرديم . آن گاه به اشاره ما را تهديد كردند . چون تكيه گاه خود را محكم ديديم ، ما نيز ايشان را تهديد مى كرديم و با همين قوّت قلب سير مى كرديم كه ناگاه ، رسولى از جانب رسول خدا ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ رسيد و به آن معظّمه از جانب آن جناب گفت كه جمعى از گناهكاران امّت به تو پناه آورده اند. ايشان را روانه كن كه به حساب ايشان برسيم . پس آن مخدّره اشاره فرمود كه موكّلان از هر طرف رسيدند و ما را به موقف حساب كشاندند . در آن جا منبرى ديديم بسيار بلند كه پلّه هاى زيادى داشت و سيد انبيا ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ بر بالاى آن نشسته و امير المؤمنين عليه السلام بر پلّه اوّل آن ايستاده و مشغول است به رسيدن حساب خلايق و آنها در پيش روى آن حضرت ، صف كشيده[ اند] . چون نوبت حساب به من رسيد ، مرا مخاطب كرد و به نحو سرزنش و توبيخ فرمود : چرا ذلّت فرزندم حسين را خواندى و او را به مذلّت و خوارى نسبت دادى؟ . پس در جواب متحيّر شدم و جز انكار ، چاره نديدم . پس منكر شدم كه نخواندم . پس ديدم دردى به بازويم رسيد ، گويا ميخ آهنى در آن فرو رفته . ملتفت شدم به طرف خود . مردى را ديدم كه در كفَش طومارى است . آن را به من داد. گشودم ، ديدم صورتْ مجلس من در آن بود و در هر جا هر وقت هر چه خوانده بودم ، در آن ثبت شده بود و از آن جمله ، همان فقره كه از من سؤال كردند . پس حيله ديگر به خاطرم آمد . گفتم مجلسى ـ رحمه اللّه ـ آن را در جلد دهم بحار ذكر كرده . پس به يكى از خدّام حاضر فرمود : برو از مجلسى آن كتاب را بگير . پس ملتفت شدم ، ديدم از طرف راست منبر ، صفوف بسيار است كه اوّل آن ، جنب منبر و آخر آن ، خداى داند كه به كجا منتهى مى شود و هر عالمى مؤلّفاتش [ را] در پيش رويش گذاشته ، شخص اوّل در صف اوّل ، مرحوم مجلسى است . چون رسول حضرت پيغام را به او رساند ، در ميان كتب ، آن كتاب را برداشت [ و] به او داد . گرفت [ و] آورد . اشاره فرمود به من دهد . گرفتم و در بحر تحيّر فرو رفتم ؛ زيرا كه غرض از آن حيله و افترا ، خلاصى از آن مهلكه بود . پس پاره اوراق آن را بيهوده به هم زدم . در آن حال ، حيله ديگر به خاطرم آمد . پس گفتم : آن را در مقتل حاجى ملاّ صالح بَرَغانى ديدم . باز به خادمى فرمود : برو به او بگو كتاب را بياورد و رفت و گفت : در صف ششم يا هفتم ، شخص ششم يا هفتم ، حاجى مذكور بود . كتاب را خود برداشت و آورد . پس امر فرمود آن فقره را در آن كتاب ، پيدا كنم . دو مرتبه خوف برگشت و مضطرب شدم و راه چاره از هر طرف بسته شد . بيهوده مشغول برگرداندن اوراق بودم با قلب هراسان ، تا آن كه مى گويد چون از خواب بيدار شد ، جماعتى از اهل صنف خود را جمع كرد و آنچه در خواب ديده بود ، نقل نمود و گفت : اما من پس در خود ، قوّه اقامه شروط روضه خوانى را نمى بينم . آن را ترك مى كنم و هر كه مرا تصديق مى كند ، سزاوار است او نيز دست از آن بكشد . با آن كه ساليانه ، مبالغ خطيرى از اين راه به او مى رسيد ، از آن چشم پوشيده و دست از روضه خوانى كشيد» . (همان ، ص ۱۸۰ ـ ۱۸۳)


تبليغ بر پايه قرآن و حديث
350

۴۲۸.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :إنَّ كَذِبا عَلَيَّ لَيسَ كَكَذِبٍ عَلى أحَدٍ ؛ مَن كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدا فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ . ۱

۴۲۹.الإمام عليّ عليه السلام :أيُّهَا النّاسُ ، ثَلاثٌ لا دينَ لَهُم : لا دينَ لِمَن دانَ بِجُحودِ آيَةٍ مِن كِتابِ اللّهِ ، ولا دينَ لِمَن دانَ بِفِريَةِ باطِلٍ عَلَى اللّهِ ، ولا دينَ لِمَن دانَ بِطاعَةِ مَن عَصَى اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى . ۲

۴۳۰.الإمام الباقر عليه السلاملِأَبِي النُّعمانِ: يا أبَا النُّعمانِ ، لا تَكذِب عَلَينا كَذبَةً ؛ فَتُسلَبَ الحَنيفِيَّةَ . . . فَإِنَّكَ مَوقوفٌ ـ لا مَحالَةَ ـ ومَسؤولٌ ، فَإِن صَدَقتَ صَدَّقناكَ ، وإن كَذَبتَ كَذَّبناكَ . ۳

۴۳۱.الإمام الصادق عليه السلام :الكَذِبُ عَلَى اللّهِ وعَلى رَسولِهِ صلى الله عليه و آله مِنَ الكَبائِرِ ۴ .

بيان

1.صحيح البخاري: ۱/۴۳۴/۱۲۲۹ ، صحيح مسلم: ۱/۱۰/۴ ، مسند ابن حنبل : ۶/۳۴۱/۱۸۲۲۷ ، السنن الكبرى : ۴ / ۱۲۰ / ۷۱۶۹ كلّها عن المغيرة ، كنز العمّال : ۳ / ۶۲۵ / ۸۲۳۳

2.المحاسن : ۱ / ۶۵ / ۹ عن أبي سخيلة ، الكافي : ۲ / ۳۷۳ / ۴ ، الأمالي للمفيد : ۳۰۸ / ۷ ، الاختصاص : ۲۵۸ كلّها عن محمّد بن مسلم عن الإمام الباقر عليه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ۲ / ۱۱۷/ ۱۹

3.الكافي : ۲/۳۳۸/۱ ، الأماليللمفيد : ۱۸۲/۵ وفيه «لا تُحقِّقنّ» بدل «لا تكذب» ، بحار الأنوار : ۷۲ / ۲۳۳ / ۱

4.الكافي: ۲/۳۳۹/۵ ، الفقيه: ۳/۵۶۹/۴۹۴۱ ، ثواب الأعمال : ۳۱۸ / ۱ ، تفسير العيّاشي : ۱/۲۳۸/۱۰۶ كلّها عن أبي خديجة وفيها زيادة «وعلى الأوصياء عليهم السلام» ، بحار الأنوار : ۲ / ۱۱۷ / ۱۷

  • نام منبع :
    تبليغ بر پايه قرآن و حديث
    سایر پدیدآورندگان :
    حسينی، سيد حميد؛ نصيری، علي
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1380
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 73865
صفحه از 490
پرینت  ارسال به