نوفلى مى گويد : پس از اين كه ياسر بيرون رفت، امام رو به من كرد و گفت : مى دانى مقصود مأمون از اين كار چيست ؟
گفتم : فدايت شوم! مقصودش آزمايش شماست؛ ولى كار بى اساسى كرده و بد كارى نموده است .
امام گفت : چه كارى ؟
گفتم : اهل كلام و بدعت ، بر خلاف دانشمندان مسلمان ، درباره هر چه بفرماييد ، از شما مطالبه دليل مى كنند. مثلاً اگر بگوييد خدا يكى است ، مى گويند : «يكى بودن او را اثبات كن» و اگر بگوييد محمّد، فرستاده خداست، مى گويند : «رسالت او را اثبات نما» و پس از اين كه دليل كافى هم براى آنها آورده شود، آن قدر مغالطه مى كنند تا انسان ، نظريّه خود را رها كند. از اين لحاظ ، اين مجلس براى شما خطرناك است .
امام لبخندى زد و فرمود : مى ترسى كه من در پاسخ آنها بمانم ؟
گفتم : نه ، واللّه ! بيم ندارم و اميدوارم كه خداوند شما را بر آنها پيروزى دهد .
امام فرمود : مى دانى مأمون كِى از اين كار خود ، پشيمان مى شود ؟
گفتم : نه .
امام گفت : آن وقت كه مى بيند پيروان تورات را با تورات، و پيروان انجيل را با انجيل، و پيروان زبور را با زبور، و صابئين ۱ را با