امام، خطاب به حاضران نمود و فرمود : اگر در ميان شما كسى هست كه مخالف با اسلام است ، بدون اين كه شرم كند ، هر چه مى خواهد ، سؤال كند ؟
شخصى به نام عمران ، از جاى برخاست و گفت : اى دانشمند! اگر دعوت به سؤال نمى كرديد ، اقدام به پرسش نمى كردم، كه من به كوفه و بصره و شام و جزيره رفته ام و با متكلّمين بحث كرده ام؛ ولى هنوز كسى نتوانسته است براى من ، «خداى يگانه اى » را كه جز او قيام به وحدانيت خود ندارد ، ثابت كند. اجازه مى دهى كه بپرسم ؟
۰.امام عليه السلام :اگر در ميان اين جمعيت ، شخصى به نام «عمران الصابى» باشد ، تويى .
عمران : من همانم .
۰.امام عليه السلام :سؤال كن؛ ولى انصاف را از دست نده، و از پرگويى هاى بى مورد و ستم در بحث بپرهيز .
عمران : به خدا سوگند ، تنها منظورم يافتن حقيقت است .
۰.امام عليه السلام :سؤال كن .
مردم براى اين كه مناظره امام و عمران را بهتر بشنوند ، به هم فشار آوردند و نزديك شدند.
عمران شروع به سؤال كرد و امام پاسخ مى داد، تا اين كه تمام شبهات او حل شد. پس از واضح شدن حقيقت ، او با كمال شهامت در برابر انبوه جمعيت ، به يكتايى خدا و رسالت خاتم انبيا شهادت داد و