طبيب : بپرس .
۰.امام عليه السلام :تصديق مى كنى كه تا دانه هليله در دل خاك نرود و هستىِ خود را از دست ندهد ، از آن ، درخت به وجود نمى آيد ؟
طبيب : درست مى فرماييد .
۰.امام عليه السلام :پس از اين كه هليله هستىِ خود را از دست داد، درختْ صد سال زندگى مى كند. بنابراين ، مدبّر و مربّى درخت در اين مدّت كيست ؟
چاره اى ندارى ، جز اين كه بگويى : آفريننده درخت؛ زيرا اگر باز بگويى : هليله، با فرض اين كه در مدّت مذكور هليله اى وجود ندارد ، منافات دارد .
طبيب : نه ، نمى گويم كه مدّبر درخت در اين مدّت، هليله است .
۰.امام عليه السلام :بنابراين ، به وجود خداوند به عنوان آفريدگار و سازنده پديده ها اعتراف مى كنى. آيا باز هم ترديد دارى ؟
طبيب : توقّف دارم .
امام كه مى دانست علت توقّف او حل نشدن مسئله «شناخت» است و طبيب ، تنها راه شناخت را حس مى پندارد و به همين جهت نمى تواند به وجود خدا اعتراف كند، با اين كه سابقاً توضيحات نسبتاً كافى در اين زمينه داده بود ، دوباره سخن را به مسئله شناخت كشاند :
۰.امام عليه السلام :بر خلاف آنچه تو مى پندارى [ كه عقل براى شناخت موجودات ، نيازمند به حس است ] ، من معتقدم كه حس، براى