خدا را حمد و سپاس گفت. آن گاه فرمود: «به خداوند سوگند كه از ثروت هاى عمومى شما ، درهمى بر ندارم تا زمانى كه درخت خرمايى در مدينه دارم. به خود باز گرديد و انصاف دهيد. آيا گمان مى بريد كه خود را محروم مى سازم و به شما مى بخشم؟».
راوى گويد: [ در اين هنگام] عقيل بلند شد و گفت: به خدا سوگند ، مرا و سياهى در مدينه را يكسان قرار مى دهى؟!
فرمود: «بنشين! آيا كسى ديگر جز تو نبود كه سخن بگويد؟ تو بر آن سياه، برترى ندارى ، جز به سبقت در دين يا پارسايى». ۱
۲۷۶.امام على عليه السلام :به خدا سوگند ، اگر شب را روى گياه خاردار به سر برم يا در طوق هاى آهنين كشيده شوم ، برايم خوش تر است كه در روز رستاخيز ، خدا و رسولش را ملاقات كنم ، در حالى كه ستمكار بر برخى بندگان باشم ، و به ناحق ، چيزى را به دست آورده باشم؛ و چگونه ستم روا دارم بر كسى به خاطر جانى كه به سرعت به سوى نابودى روان است و ماندنش در خاك ، طولانى است؟ به خدا سوگند ، عقيل را ديدم كه سخت نيازمند است و از من ، يك من از گندم شما را تقاضا كرد و كودكانش را ديدم كه از تنگ دستى ، ژوليده موى و تيره رنگ بودند؛ گويى چهره هايشان با نيلْ سياه شده است ، و عقيل ، پى در پى به من مراجعه كرد و خواسته اش را تكرار كرد. به گفته هايش گوش دادم . پنداشت كه دينم را به او مى فروشم و از او پيروى مى كنم و راه خودم را ترك مى كنم .
پس آهنى برايش گداختم . آن گاه ، آن را به تنش نزديك ساختم تا از آن عبرت گيرد. پس فرياد برآورد ، مانند بيمار از درد . نزديك بود از حرارتش بگدازد. سپس به وى گفتم : نوحه گرانِ كودك از دست داده ، بر تو بگِريند اى عقيل! تو از آهنى مى نالى كه انسانى به بازيچه ، آن را گرم ساخته و مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداى جبّار، از روى خشم، آن را برافروخته؟ تو از آزار آهن داغ بنالى و من از آتش