پس خوب است كه سادات و بنى فاطمهاى كه معاصرين زمان ما هستند و افتخار اين امّت به و اسطه وجود ايشان است احوال و افعال حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را سرمشق قرار داده به همان نهج و طريق مشى نمايند .
و دانستن حالات آن سيّد كريم منوط است به مطالعه اين كتاب ، و خوش است براى اطّلاع بعضى از اهل خبر و فضل و هنر ، در تجليل ذريّه حضرت خير البشر صلىاللهعليهوآله سه حكايت كه منظور نظر است بنويسم :
حكايت اوّل : مكالمه كميت شاعر اسدى با فرزدق شاعر
ابوالحسن على بن الحسين مسعودى در كتاب «مروج الذهب» ۱ در باب عصبيّت بين طايفه نزاريّه و يمانيّه نوشته است : كميت شاعر اسدى كه در تشيّع و محبّت آل رسول صلىاللهعليهوآلهاز اقران زمان ممتاز بود در بصره ، فرزدق شاعر كه مكنّى به ابوفراس و موسوم به همام است ملاقات نمود و گفت : اى ابافراس ! من پسر برادر توام ، و نسبت خود را به وى ذكر كرد . فرزدق گفت : راست مىگوئى ، چه حاجت دارى ؟ كميت گفت : چون تو شيخ قبيله مضر و شاعر ايشانى چند بيتى بر زبان من جارى شده است ، مىخواهم بر تو عرضه دارم اگر خوش گفتهام بگو افشا و اشاعه كنم و اگر بد گفتهام امر كن تا ستر نمايم . فرزدق گفت : اى پسر برادر ! من شعر را دوست دارم به قدر عقل تو فهات راشِداً ما قُلْتَ . پس كميت فرمود :
طَرِبْتُ وَما شَوْقى اِلىَ الْبيضِ اَطْرِبُوَلا لَعِباً مِنّى وَذوُ الشَيْبِ يَلْعَبُ
يعنى : به طرب آمدم و شوق ندارم به بازى كردن به نيزه و شمشير ، و سزاوار نيست مرد كهنسال بازى كند .
فرزدق گفت : چه مىخواهى و به چه ميل دارى ؟ كميت گفت :
وَلَمْ يَلْهُنى دارٌ وَلا رَسْمُ مَنْزِلٍوَلَمْ يَتَطَرّبْنى بَنانٌ مُخَضَّبُ
حاصل معنى آنكه : مرا ميل به خانه و منزل و انگشتانِ به حنا خضاب شده ، به طرب نمىآورد و شاغل نگردد و ميل به آنها ندارم .