در بيان حديث شريف از كتاب مدينة المعاجز
در معرفت و محبت قاسم بن حسن عليهالسلام
از ابوحمزه ثمالى مرويست 1 كه گفت : حضرت على بن الحسين زين العابدين عليهالسلامفرمودند : در شهادت پدرم ، اصحاب و شيعيان خود را خواست و فرمود : اى شيعيان من ! در اين شب بر شترهاى خود سوار شويد و برويد كه اين لشكر مرا طلب مىنمايند ، اگر مرا كشتند ديگر شما را نمىخواهند ، پس خودتان را نجات بدهيد ـ رَحِمَكُمُ اللّه ـ ومن بيعت خودم از شما برداشتم و وسعت مىدهم شما را در ترك عهدى كه با من كرديد .
پس برادران و اهالى و انصار آن بزرگوار به لسان واحد عرض كردند : تو را تنها نمىگذاريم ، و قسم بخدا ! نخواهد شد كه مردم بگويند اين جماعت امام و كبير و سيّد خودشان را تنها گذاردند تا آنكه كشته شد ، و چه عذر بياوريم در نزد خداوند ؟ ! پس دست بر نمىداريم تا آنكه به حضور تو شهيد شويم .
آنگاه فرمود : « اى قوم ! من فردا با شما جميعاً كشته مىشويم و يك نفر از شما باقى نمىماند . پس گفتند : الْحَمْدُ للّهِ الّذى أكْرَمَنا بِنَصْرِكَ وَشَرَّفَنا بِالْقَتْلِ مَعَكَ ، آيا راضى نمىشوى ـ يابن رسول اللّه ! ـ فردا در درجه تو باشيم ؟
فرمود : « جَزاكُمُ اللّهُ خَيْراً ! » و دعاء خير فرمود .
پس در روز عاشوراء تماماً با آن جناب شهيد شدند ، پس قاسم بن حسن عليهالسلام در شب عاشوراء خدمت آن بزرگوار عرض كرد : أنَا فيمَنْ يُقْتَل ؟ يعنى : من از كسانى هستم كه كشته مىشوم ؟ پس آن جناب عليهالسلام به وى شفقت كرد و فرمود : « اى پسرك من ! چگونه است مرگ در نزد تو ؟ » . عرض كرد : شيرينتر است از عسل .
فرمود : « اى واللّه ! فَداكَ عَمُّكَ ! تو از مردهائى هستى كه كشته مىشوى با من بعد از