در بيان مكيدن على اكبر و قاسم بن حسن انگشتر را
و در كتاب «مدينة المعاجز»۱ مروى است : وقتى كه قاسم بن حسن عليهالسلام از قتال و جدال اعادى مراجعت نمود عرض كرد : يا عمّاه ! اَلْعَطَش ! اَدْرِكنى بِشَرْبَةٍ مِنَ الْماءِ .
پس آن جناب انگشتر به وى مرحمت كرد و فرمود : در دهان بگذار . چون در دهان گذارد قاسم فرمود : چشمه آبى يافتم و سيراب شدم .
و اين حديث را در كتب مقاتل نديدم ، و گويا امام عليهالسلام بيان واقع از حال سيرابى قاسم بن حسن عليهالسلام كرده باشد .
و مرحوم بحرالعلوم طاب ثراه در رثاء خود فرمود :
لَهْفى عَلى ماجِدٍ اَرْبَتْ اَنامِلهُعَلَى السَّحابِ غَداً سُقْياهُ خاتَمَهُ
در صورت صحّت اين حديث ، اين بيت شامل حال على بن الحسين و قاسم بن حسن عليهماالسلاممىشود . اما در مكيدن خاتم و دادن آن به اين دو جوان ناكام ، وجهى وجيه نيافتهام جز آنكه جمعى گويند : در برخى از فلّزات و معدنيّات اثر و برودت خاصّهاى است بالطّبع كه امتصاص آن موجب تسكين عطش است يا جالب رطوبات حلقيّه است و مُطفى حرارت كبديّه و قلبيّه ، پس چنانكه سنگ بر شكم بستن رافع و دافع حرارت جوع و گرسنگى است همينطور است مكيدن خاتم وفلزّ خاص ، و ندانستم نگين آن دو خاتم از چه بوده است ، ليكن على اكبر اقوى صبراً واَشْجَع قلباً بود سيرابى او از قاسم بن حسن ، لهذا او را حواله به جدّش فرمود .
و اين اخبار خود مشعر بر شهادت و موت على اكبر است ، يعنى : اى فرزند ! امروز كشته مىشوى و از دست جدت سيراب خواهى شدن ، و على اكبر را به اين دو خبر صدق قوّتى ديگر پيدا شد و مرگ را مقدّمه وصول و حضور جدّش رسُول صلىاللهعليهوآله قرار داد و باكى از مرگ نداشت ، چنانكه در وقت آمدن به عراق شبى به پدرش عرض كرد : مگر ما بر حق