مكّه است ـ رسيدند محمّد آگاه شد ، قريب يك صد هزار نفر با وى بودند . همگى متفرّق شدند جز سيصد و سيزده نفر به عدد اصحاب بدر كسى باقى نماند . پس محمد فرمود : اِنَّ المَوْتَ فى عِزٍّ خَيرٌ مِنَ الْحَياةِ فِى ذُلٍّ ، يعنى : مردن با عزّت بهتر است از زندگانى با ذلّت .
پس تماماً غسل كردند و مركبهاى خودشان را پى نمودند و حمله كردند بر لشكر شقاوت اثر منصور ، با قلّت اعوان و انصار سه مرتبه ايشان را شكست دادند . عاقبت محمد شهيد شد و حميد بن قحطبه سر مباركش را جدا كرد و روانه كوفه نمود ، و مدّتى بر دروازه كوفه آويخته بود . بعد از چندى به شهرهاى ديگر گردانيدند ، و بدن محمّد را خواهرش زينب و دخترش فاطمه از فيد نقل كرده به بقيع غرقد سپردند .
در رثاء ابراهيم براى برادرش محمد
و چون خبر شهادتش را به برادرش ابراهيم دادند به روايت زمخشرى در «ربيع الأبرار» اين ابيات بخواند .
سَابَكيكَ بالبيْضِ الرِّقاق وَبِالقنافاِنَّ بها ما يُدرِكُ الطّالِبُ الوَترا
واِنّا اُناس لا تَفيضُ دُمُوعُناعلى هالكٍ مِنّا وَلَو قَصَّم الظّهرا
وَلَستُ كَمن يَبكى أخاهُ بَعَبْرَةٍيُعصُّرها مِن جَفْنِ مُقْلَتِه عَصرا
ولكِنَّنى اشَفى فؤادى لغِارَةٍتَلهَّب فى قُطرَى كتائِبها الجَمرا۱
يعنى : اى برادر ! زود است كه از براى تو با تيغ تيز و نيزه خون ريز گريه كنم از آنكه مرد خونخواه به آلات حرب و جنگ طلب خون نمايد ، و من مانند آن كس نيستم كه در مصيبت برادر خود اشك ريزد و مژه چشم خود را براى جريان اشك بيفشرد ، بلكه از آن كه در گذشت ديدگان ما گريان نشود هر چند از مرگ وى پشت ما بشكند ، اما شفاء دل سوخته من به غارت كردنى است كه از دو طرف لشكريان غارت كننده براى غارت