267
روح و ريحان ج1

دلهاى مردم را به وى مايل يافت . پس از روى حسد منصرف از عهد معهود خود شد و در تهيّه شهادتش حيله‏ها نمود ۱ .

در قسم دادن حضرت صادق عليه‏السلام مردى را و هلاكت وى

و نظير اين حكايت قضيّه حضرت صادق عليه‏السلام است در حضور منصور دوانيقى ، خلاصه‏اى از آن مقتضى است مذكور شود :
منصور خدمت آن جناب عرض كرد : به من خبر داده‏اند مُعلّى بن خُنَيس گماشته شما مردم را در خفاء دعوت به امامت تو مى‏كند و اموال كثيره براى خروج تو از مردمان اندوخته كرده است . آن جناب فرمودند : « واللّه‏ ما كانَ ذلكَ » . پس منصور حكم كرد مردى را حاضر كردند و گفت : اين مرد يكى از ايشان است . حضرت صادق عليه‏السلام فرمود : « آيا من دعوى كرده‏ام و اين امر را براى خود خواسته‏ام ؟ » گفت : بلى ، فرمود : « آيا قسم مى‏خورى ؟ » گفت : آرى . و آن مرد بدين گونه قسم خورد : واللّه‏ الذى لا اِلهَ الاّ هُوَ عالِمُ الغَيب وَالشهادة الرّحمن الرَحيم لَقَدْ فَعَلْتَ . آن جناب فرمودند : « اين گونه قسم نخور . من از پدرم شنيدم كه فرمود : رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود : هر كس قسم به خدا خورد و تعظيم نمايد خداوند را به ذكر اوصاف خاصه‏اش و توصيف نمايد حق تعالى را به صفات حسنى براى تجليل و تعظيم او بر گناهى كه كرده است از اين قسم دروغ خداوند او را عقوبت نمى‏كند ، اما بگو آنچه را من مى‏گويم . آن مرد قبول نمود . پس فرمود : بگوى : « بَرِئْتُ من حَولِ اللّه‏ِ وَقُوّتِه وَألْجَأْتُ إلى حَولى وَقُوّتى اِن كُنتُ كاذِباً » . آن مرد هنوز تمام نكرده بود كه به روى در افتاد و بمرد .
منصور گفت : ديگر قول احدى را در حقّ تو تصديق نمى‏كنم ۲ .

1.مقاتل الطالبيين : ۳۱۷ ، بحار الانوار ۴۸/۱۸۴ .

2.كافى ۶/۴۴۵ ـ ۴۴۶ ح ۳ ، وسائل الشيعة ۲۳/۲۷۰ ح ۲۹۵۵۰ ، مدينة المعاجز ۶/۶۵ ح ۲۷۶ تسلسل ۱۸۴۶ .


روح و ريحان ج1
266

[ در قسم خوردن زبيرى و هلاك وى ]

يكى از بدگويانى كه موسوم به عبداللّه‏ بن مصعب بن ثابت بن عبداللّه‏ زُبيرى بود در نزد هارون مدّعى شد يحيى مرا دعوت به امامت خود نمود و از من خواست تا با وى خروج كنم . يحيى براى رفع اين تهمت و كذب فاحش فرمود : اگر راست است در حضور خليفه قسم بخور بر صدق قول خويش . عبداللّه‏ بن مصعب قبول كرد . پس يحيى فرمود : بدين گونه كه من مى‏گويم بايد قسم بخورى ، و آن قسمى است هر كس بدان اتيان كرد خداوند در عقوبت او تعجيل فرمود . هارون اصرار نمود ، يحيى گفت : عبداللّه‏ بگويد : بَرِئْتُ مِنْ حَولِ اللّه‏ِ وَقُوَّتِهِ وَاعتَصَمْتُ بِحَولى وَقُوَّتى وَتَقلَّدْتُ الحَولَ واَلقُوَّةَ مِن دُون اللّه‏ِ اسْتِكباراً عَلىَ اللّه‏ِ وَاستِعلاءً عَليه واستِغناءً عنه إنْ كُنْتُ كاذِباً ، يعنى : از حول و قوّه خداوند متعال برى باشم و به حول و قوّت خودم چنگ زنم و بر حول و قوه بندگان خدا اعتماد نمايم در حالتى كه بر خداوند تكبّر و علوّ جويم و بى‏نياز باشم ، اگر من دروغ گويم .
اجزاء محضر هارون از اين بيانات بلرزيدند و به آن مرد زبيرى هر قدر تكليف كردند بر اين يمين مؤكّد و حلف شديد مبادرت كند قبول ننمود . عاقبت به امر هارون فضل بن ربيع به پاى خود او را رنجه داد كه البته از خوردن اين قسم ناگزيرى . چون اين كلمات را خواند و اين يمين كاذبه را بر زبان راند صورتش تغيير كرد و به لرزه آمد . يحيى دستى بر كتف زبيرى زد و فرمود : يا بنَ مَصعَب ! قَطَعْتَ عُمرَك لا تُفْلِحُ بَعدَها ابداً ، يعنى : عمر خودت را قطع نمودى ديگر رستگار نمى‏شوى .
پس از آن مجلس بر نخاست مگر آنكه مبتلا به جذام شد و گوشت صورتش ريخت و مويى در بدنش نماند ، بعد از سه روز دوزخيان را از قدوم خويش شادان نمود . چون در قبرش گذاردند لحد آن به زمين فرو رفت و غبار شديدى برخاست ، هر قدر قبرش را انباشته از خاك كردند باز فرو مى‏رفت تا آنكه بالاى قبر را از چوبهاى ضخيم پوشانيدند .
و هارون الرشيد بعد از هلاكت آن مرد زبيرى رُعبى شديد از يحيى در دل گرفت ، سيما

  • نام منبع :
    روح و ريحان ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    حسيني اشكوري، سيد صادق
    تعداد جلد :
    5
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 169852
صفحه از 433
پرینت  ارسال به