شود . آن گاه يحيى گفت : رَحِم اللّهُ اَبى ! كانَ [ واللّهِ ! ] ۱ اَحَدَ المُتعبّدينَ قائمٌ لَيْلَه صائِمٌ نهارَه مجاهِدٌ فى سَبيلِ اللّه حَقَّ جِهَادِه .
عرض كردم : پدرت ادّعاء امامت كرد و خروج فرمود و مجاهده نمود ، و هر كس دعوى كذب نمايد اين مقام را جائز نيست .
فرمود : انَّ أبى كانَ اَعقلَ مِن انَ يدَّعى ما لَيس بِحقٍّ ، اِنّما قالَ اَدْعُوكم إلى الرِّضاء مِن آلِ محمّدٍ عَنى بذلِك عمّى جَعفَراً . قلتُ : فَهو اليْومَ صاحِبُ الامر ؟ قال : نعم هُوَ اَفقَهُ بَنى هاشِم ۲ .
و از اين كلمات تصديق به حجيّت امامت حضرت صادق عليهالسلام واضح است .
خلاصه چون زيد از شرارت و جلادت خالد بن عبدالملك به شام آمد هشام بن عبدالملك او را اذن نداد به محضر وى آيد و لب از شكايت گشايد هر چند به هشام شرح حال خود را نوشت و تشكّى نمود در جواب زيد در آخر همان مكتوب مىنوشت : اِرْجَع اِلى أَرْضِكَ ، يعنى : برگرد به مدينه .
زيد مىفرمود : واللّه ! برنمىگردم به سوى پسر حارث هرگز ، تا آنكه از هشام مأيوس گرديد . خواست از شام بيرون آيد ، هشام او را خواست به حضور خود . چون وارد محضر وى گرديد به هر طرفى كه روى آورد كسى زيد را جاى نداد تا بنشيند ، بنا بر قولى در برابر هشام نشست . آن ظالم غشوم گفت : شنيدهام داعيه خلافت دارى و آرزوى آن مىنمائى و تو فرزند كنيزى بيش نيستى .
زيد فرمود : كسى از بندگان خدا اولى از اسماعيل بن ابراهيم عليهماالسلام نبود با آنكه پيغمبر معظّم است مادرش كنيز بود و حضرت خيرالبشر صلىاللهعليهوآلهاز نسل طيّب طاهر مطهّر آن سرور است .
هشام گفت : چه مىكند آن بقره برادرت ؟ زيد غضب كرد و برآشفت نزديك به آن رسيد جانش از بدنش برآيد فرمود : حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهاو را باقر ناميد و تو او را بقره مىنامى ،