287
روح و ريحان ج1

شود . آن گاه يحيى گفت : رَحِم اللّه‏ُ اَبى ! كانَ [ واللّه‏ِ ! ] ۱ اَحَدَ المُتعبّدينَ قائمٌ لَيْلَه صائِمٌ نهارَه مجاهِدٌ فى سَبيلِ اللّه‏ حَقَّ جِهَادِه .
عرض كردم : پدرت ادّعاء امامت كرد و خروج فرمود و مجاهده نمود ، و هر كس دعوى كذب نمايد اين مقام را جائز نيست .
فرمود : انَّ أبى كانَ اَعقلَ مِن انَ يدَّعى ما لَيس بِحقٍّ ، اِنّما قالَ اَدْعُوكم إلى الرِّضاء مِن آلِ محمّدٍ عَنى بذلِك عمّى جَعفَراً . قلتُ : فَهو اليْومَ صاحِبُ الامر ؟ قال : نعم هُوَ اَفقَهُ بَنى هاشِم ۲ .
و از اين كلمات تصديق به حجيّت امامت حضرت صادق عليه‏السلام واضح است .
خلاصه چون زيد از شرارت و جلادت خالد بن عبدالملك به شام آمد هشام بن عبدالملك او را اذن نداد به محضر وى آيد و لب از شكايت گشايد هر چند به هشام شرح حال خود را نوشت و تشكّى نمود در جواب زيد در آخر همان مكتوب مى‏نوشت : اِرْجَع اِلى أَرْضِكَ ، يعنى : برگرد به مدينه .
زيد مى‏فرمود : واللّه‏ ! برنمى‏گردم به سوى پسر حارث هرگز ، تا آنكه از هشام مأيوس گرديد . خواست از شام بيرون آيد ، هشام او را خواست به حضور خود . چون وارد محضر وى گرديد به هر طرفى كه روى آورد كسى زيد را جاى نداد تا بنشيند ، بنا بر قولى در برابر هشام نشست . آن ظالم غشوم گفت : شنيده‏ام داعيه خلافت دارى و آرزوى آن مى‏نمائى و تو فرزند كنيزى بيش نيستى .
زيد فرمود : كسى از بندگان خدا اولى از اسماعيل بن ابراهيم عليهماالسلام نبود با آنكه پيغمبر معظّم است مادرش كنيز بود و حضرت خيرالبشر صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهاز نسل طيّب طاهر مطهّر آن سرور است .
هشام گفت : چه مى‏كند آن بقره برادرت ؟ زيد غضب كرد و برآشفت نزديك به آن رسيد جانش از بدنش برآيد فرمود : حضرت رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهاو را باقر ناميد و تو او را بقره مى‏نامى ،

1.از كفاية الاثر اضافه شد .

2.كفاية الاثر : ۳۰۸ ، بحار الانوار ۴۶/۱۹۹ .


روح و ريحان ج1
286

در جواب اين آيه را خواند : « لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ »۱ يعنى : من اگر علم غيب داشتم خير بسيارى را مرتكب بودم .
پس اين اشعار را زيد بن على خواندند :


نَحنُ ساداتُ قُريشٍوَقِوامُ الحقِّ فينا
نَحنُ اَنوارُ النَّبىْ مِنقَبلِ كَونِ الخَلقِ كُنّا
نَحنُ مِنّا المُصطفى الــمُختار والمهدىُّ مِنّا
فَبِنا قَد عُرِف الــله وبالحقِّ اَقَمنا
سَوف يَصليه سَعيرٌمَن تولّى اليَومَ عَنّا۲
و اين حديث صحيح السّند نهايت جلالت زيد را مى‏رساند ، يعنى : ما آقايان و بزرگان قريشيم و بنيان حق از ماست و از ما حق خارج نيست و ما نورها و روشنائيهاى پيغمبريم كه پيش از ايجاد خلق بوده‏ايم و از ما پيغمبر مختار صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و از ما مهدى عليه‏السلامآل اطهار است ، به واسطه وجود ما خداوند متعال شناخته شد و به حق ، ما ايستاده و برپائيم . پس هر كس از ما اعراض كند در دركات سعير مأوى خواهد گرفت .
و براى تأييد مراد اين روايت را اگر بخوانى مى‏دانى جلالت قدر زيد را و آنچه محلّ حاجت است مى‏نويسد :
راوى « صحيفه سجاديّه » از يحيى پسر زيد شهيد در وقتى كه به خراسان مى‏رفت سؤال كرد : چه چيز پدرت را به خروج كردن و قتال اين طاغى محرّك شد ؟ فرمود : پدرم از پدرش خبر داد كه : حضرت رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دست مبارك را بر پشت جناب سيّد الشهداء عليه‏السلامگذارد ، فرمود : از صلب تو فرزندى بيرون مى‏آيد كه نام او زيد است و كشته مى‏شود با گروهى از يارانش . چون روز قيامت شود بر گردنهاى مردمان پاى مى‏گذارند و مى‏گذرند و به بهشت مى‏روند . پس من دوست دارم آنچه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در وصف من فرمود ظاهر

1.اعراف : ۱۸۸ .

2.تتمه حديثى بود كه از كفاية الاثر نقل شد .

  • نام منبع :
    روح و ريحان ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    حسيني اشكوري، سيد صادق
    تعداد جلد :
    5
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 166872
صفحه از 433
پرینت  ارسال به