375
روح و ريحان ج1

إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى » 1 اگر چه معنى اين عبوديّت ، ربوبيّت و سيادت كليّه است ليكن بر حسب حقيقت نتوان عبد را مالك مستقل و متصرّف بالاصالة دانست ، ولا مؤثِّر فى الوُجُودِ اِلاّ اللّه‏ حق و صدق است ، بلكه تسميه حادثِ مخلوقِ مرزوق را به خالق و رازق و محيى و مميت بر خلاف حكمت عقل و نقل است، هو : « اللّه‏ُ الَّذِى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ » 2 امّا فقره دعاء مأثور « وبيُمنه رُزِق الوَرى وَبِبَقائِهِ بَقِيَتِ الدُّنيا » استبعاد نتوان كرد ، همانا عقيده شيعه اماميّه اثنا عشريّه بر اين است . خلاصه اين بيت مولوى در خور عبوديّت حضرت رسالت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است :


حسرت آزادگان شد بندگىبندگى را خود تو دادى 3 زندگى

در اختصاص لفظ «سيّد» به قبيله‏اى دون قبيله‏اى ديگر

و وجه ديگر آن است : در زمان قديم ، بزرگ هر قبيله‏اى را سيّد مى‏خواندند و آن شخص كه عرض كرد : انت سيّدنا ، مرادش ظاهراً آن بود كه تو بزرگ قبيله ما هستى و جماعتى ديگر را هم در قبايل و احياء عرب به اين لقب مى‏خواندند . آن بزرگوار منع فرمود براى آنكه بدانند آن جناب مانند آحاد و افراد از سادات و رؤوس قبيله‏هاى اعراب نيست ، و نبوت و رسالت هر يك كلمه جامعه‏اى است كه سيادت و رياست و مُطاعيّت را بر كافّه عباد و تمام اولاد ابوالبشر مى‏فهماند .
پس لفظ سيّد موهم اختصاص است به قبيله‏اى دون قبيله‏اى ديگر ، امّا لفظ رسول عام است .
و در حديث عايشه دانستى كه حضرت رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود : « من سيّد اولاد

1.اسراء : ۱ .

2.روم : ۴۰ .

3.در چاپ سنگى : دادكى .


روح و ريحان ج1
374

عَلَى اللّه‏ِ اِجْماعاً 1 .
پس از دعوى اجماع در جواز اطلاق اسم شريف سيّد بر خداوند سبحان مى‏گوئيم : اسماء اللّه‏ توقيفى است ، چون در اخبار و آثار و ادعيه به طرق صحيحه در كتب معتبره مذكور است ، لهذا منكرى او را نشايد .
و حضرت رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه در حديث سابق منع فرمودند شايد براى آن باشد كه اين اسم در فرقان مجيد بر حضرت وى نام ننهادند و آن جناب خوش داشت خوانده شود به نامهائى كه خداوند سبحان او را خواند و ناميد ، و تا اطاعت و امتثال بندگان ، فرمانِ قضا جريان را در تمام اوامر و احكام باشد .
و وجه ديگر از جهت تواضع و تذلّل و استكانت است كه آن جناب به واسطه استغراق در عُبوديّت و بندگى با سيادت عامه‏اى كه حق تعالى بر ما سواى خود دارد راضى نشد او را سيّد خوانند ، يعنى عبد را سيّد خواندن با قيد عُبوديّت و رقيّت كه هرگز از وى منفك نمى‏شود سزاوار نيست ، و از ادب دور است .
پس حقيقتاً خداوند سيّد است و حضرت رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عبد ، وهمين فخر آن بزرگوار را بس است ، چنانكه در فقره دعا خوانده مى‏شود : « وَكَفى لى فخراً 2 أن اَكوُنَ لَكَ عَبداً » 3 .
و هر وقت خداوند ودود خواسته است آن بزرگوار را اختصاص به خود دهد او را بنده‏اش خوانده است كما قال اللّه‏ تعالى : « سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ

1.مرحوم شهيد اول نيز در القواعد و الفوائد ۲/۱۷۶ ـ ۱۷۹ در اين باره مفصل به بحث پرداخته و به قول مذكور مائل است . البته عبارات فوق كه از شهيدثانى دانسته شده به عبارت مرحوم شهيد اول در قواعد بسيار نزديك است ، لكن لفظ سيد را از مواردى كه « لا يوهم نقصاً » باشد ندانسته بلكه از مواردى دانسته كه ما خلا عن الابهام الا انه لم يرد به السمع » .

2.در چاپ سنگى : فخر .

3.عبارت از حضرت اميرمؤمنان على عليه‏السلام است و در خصال : ۴۲۰ چنين نقل شده : « الهى كفى لى عزّاً أن أكون لك عبداً ، وكفى بى فخراً أن تكون لى ربّاً ، انت كما أحب فاجعلنى كما تحب » . نيز كنز الفوائد كراجكى ۱/۱۸۱ .

  • نام منبع :
    روح و ريحان ج1
    سایر پدیدآورندگان :
    حسيني اشكوري، سيد صادق
    تعداد جلد :
    5
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 167173
صفحه از 433
پرینت  ارسال به