بنام آغازگر هستى
اينجا روزها پرستاره و شبها سپيد است ، گلستان هميشه بهار و فضا پرطراوات .
گلهاى اينجا هميشه شكفته و نورسته ، پر است از نور خورشيد .
مفهوم زندگى اينجاست .
كوير خشك وبىروح در اين روح و ريحان بىمعناست .
روز و شب چهچه بلبلان و تهليل مناجاتيان ، چنان دلسوز و خوشنواست كه گويى نشانى از نعيم جنت و رضوان موعود است .
كيميا اينجاست و كيمياگران بىحد و شمار .
آرى ، اينجا سرزمين ايران است ، و در هر گوشه و كنارش ، گلى از گلْسِتان نبوى شكفته ، وچراغى از چلچراغ پرفروغِ علوى فروزان است .
سالكان كوى اين خاندان با دستانى تهى روان گشته ، و به دامنى پر از دُرّ وجواهر و لبى خندان مسرور گشتهاند .
در اين شفاخانههاى الهى ، دردِ بىدرمان نامفهوم است ، و هر دانه اشكى با هزاران گوى ثمين برابر .
از دامان پرمهر اين دُردانههاى عالم وحى ، در طى قرون و اعصار ، چه بركاتى كه بر مردمان نازل ، و چه بلاها كه دفع گرديده .
و در جوار قلههاى سركش دماوند ، آستان پرمهر و عطوفت سيد كريم ، حضرت عبدالعظيم ـ كه سلام سلامگويان ملك وملكوت بر او باد ـ چنان سر به فلك كشيده كه آن صخرههاى مغرور در برابرش سر تعظيم فرو داشته و چون عبد ذليل فرمانبر و مطيع .
بلى ، ستارهاى بس درخشنده و منوّر كه نه تنها اهل رى ، بلكه تمام مواليانِ آيت عظماى الهى ووصايت نبوى ، در هر كجاى اين زمين خاكى ، از جود وجودش بهرهمند و خرسندند .
واين تحفه ناچيز كه تلاش مؤلفش بس گرانسنگ است ، هديهاى است به آستان ملائكآشيان آن حضرت ، تا چه در نظر آيد و چه سان مقبول افتد .
اشكورى
روح و ريحان دوم
در شرح حال حسن مثنى ابن حسن عليهالسلام ، و عمر بن على و نزاع وى با عبداللّه بن عبّاس ، و حسن حال حسن مثنى ، و عيال او فاطمة بنت الحسين ، و وفات او در مدينه ، و شرح حال عبداللّه محض پسر حسن مثنى ، و مكالمهاش با عبداللّه سفاح ، و اذيتهاى منصور دوانيقى به وى در ربذه ، و موارد ديگر ، و پيغام وى به حضرت صادق عليهالسلام ، و اسيرى عبداللّه