مطلب را بر بنده كه نافى و منكرم معلوم كنى كه چگونه از اين ادّله اليق و احقّ به امامت و امارت بعد از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله شدند ، و از كدام دليل و برهان سزاوار بوده اند كه بايد بر حضرت امير عليه السلام مقدّم باشند .
در دليل نقل و عقل بر خلافت حقه شاه ولايت عليه السلام و عدم لياقت غير
و اگر بخواهم با تو همراهى كنم مى گويم : من مدّعى امامت آن بزرگوارم بدون فصل و واسطه . پس مدّعى مثبت است دليل و بيان و بيّنه و برهان با من است ، چون موضوع مدّعا به در كمال سهولت است به واسطه كتاب و براهين نقليّه و اجماعيه و عقليّه لهذا مضايقه و دريغ ندارم كه خود مدّعى گردم و براى تثبيت دعوى خود از هر يك كه بخواهى بيّنه قويّه اقامه كنم بعون اللّه و حوله ، اما بطريق اختصار و اجمال اين آيه كريمه را بخوان كه فرمود : « إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَتِى قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ »۱ .
يعنى : خداوند به حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود : من تو را امام از براى مردمان قرار دهنده ام ، عرض كرد : ذريّه من بدين مقام مفتخر مى شوند ؟ فرمود : ظالم بدان مقام نتواند رسيد .
پس خلاصه آيه وافى هدايت آن است كه امام نبايد ظالم باشد بلكه امام معصوم از معاصى است از آن كه ظلم به تمامت مراتبه و درجاته را كه از شخص مكلّف دور نمائى همان عصمت باقى مى ماند ، و ظلم اعم است از هر عملى كه مخالف رضاء و ميل حق بوده باشد .
و هر آنكه تمام آنها را تارك باشد و در حالتى تابع و مطيع امر مولاى خود گردد البته جنبه ملكوتى الهى در وى غالب و قاهر است ، و چنين كسى از جنس ماها نبايد باشد و الاّ