در بيان حكايت شيخ معمّر از ابناء هر زمان ۱ به محضر عبدالملك
معروف است : يكى از معمّرين كه در زمان جاهليّت متولد شده و دويست و پنجاه سال از عمرش گذشته بود و ادراك زمان عبدالملك بن مروان را نمود پسرى هم مانند خودش پير و خميده و ناتوان داشت . در روز عيدى خواستند به محضر عبدالملك روند و براى دفع احتياج خويش جايزه وصله گيرند . چون به در قصرش رسيدند دربانان مزاحمت كردند . پس پسر آن شيخ معمّر هر نحوى بود وارد بر عبدالملك ۲ شد ، پس عبدالملك بر شكستگى و كثرت عمرش ترّحم كرده ، خواست او را در جوار خود بنشاند . گفت : مرا پدرى است بر در ايستاده . تعجب كرده امر به احضارش نمود . اين پدر و پسر را در يمين و يسار خود جاى داد و از حال ايشان جويا شد ، و ايشان را به نحو نيكى پذيرائى نمود ، و از عَبادله اربعه ـ يعنى : عبداللّه بن عبّاس و عبداللّه بن زبير و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن جعفر طيّار ـ سؤال كرد و گفت : اين زمانهاى گذشته را چه قسم يافتى ؟ آن شيخ فرمود : به هر زمانى وارد شدم يافتم اهل آن زمان شكايت دارند از اطوار و ادوار وى .
نمى دانم اين مثل و نظير براى چه بوده است ؟ براى آن است كه بدانى وضع روزگار بر تجدّد و حدوث است ، دوام و قوامى ندارد ، مى گذارد و مى گذرد ، و مى رود و نمى ماند ، آنچه باقى است خداست و دينش .
بلى كسانى كه مظاهر و مجالىِ اين دين بوده اند و با خداوند باقى اند ، همانا انبياء مكرّمين و حضرت خاتم النبيّين و ائمه طاهرين عليهم السلاماند كه در اعلى عليّين در جوار پروردگار خود روزى مى خورند و نمى ميرند .