« كُنُوز » جمع كنز است ، و « مفاتح » جمع « مفتاح » ، و آن كليد است ، و « تنوء » از « نَوء » مشتق است و آن به معنى گرانى و سنگينى است ، و « مقوين » صاحبان زور ، يعنى : كجاست گنجهائى كه كليدهاى كران آنها را صاحبان قوّت و زور برمى داشتند ؟ !
اينَ العَبيدُ التى ارصَدتَهم عَدَدااين الحَديد واَينَ البيضُ والاَسَلُ۱
« ارصاد » مصدر « الرصد » است ، و « رَصَد » نگاهبانى راه است ، و « حديد » تيغ تيز ، و « اَسَل » ـ به فتح ـ نيزه است ، و « بيض » جمع « ابيض » است ، و آن شمشير و خوذه ۲ است يعنى : كجا هستند بندگانى كه نگاهبان راهها بودند و به شمار مى آوردى ؟ ! و كجاست تيغ تيز و كلاهخود و نيزه خون ريز ؟ !
اين الفوارس والغِلمان ما صَنعوااين الصوارم والخطيّةُ الذُّبُل
« فوارس » سوارها صوارم شمشيرهاى برنده و ذبل بضمتين جمع ذابل است مراد نيزه باريك است ، يعنى : كجاست سوارها و غلامها از آنچه كردند ؟ ! و كجاست شمشيرهاى برنده و نيزه هاى باريك تيز ؟ !
اين الكفاة الم يكفوا خليفَتَهُملما راَوهُ صَريعاً وهُو يَبتَهِلُ
يعنى : كسانى كه از پادشاه كفايت كارها مى كردند اكنون چه شده است ؟ ! افتاده و تضرّع مى نمايد و كسى از او كفايت نمى كند وى را و نگرانند .
اين الكُفاةُ التى ماجُوا لما غَضبُوااين الحُماة التى تُحمى بها الدول
« كماة » جمع است و « كمّى » شجاعى است كه خود را در سلاح پنهان مى كند و بر او نگرانند ، و « ماجوا » از « موج » است ، يعنى : شجاعان و دليران چون به يكديگر مى رسيدند و غضب مى كردند چه شدند ؟ ! و كجا رفتند آنان كه دولتها را نگاهبان بودند و از ايشان حمايت كرده مى شدند ؟ !
اين الرّماةُ الم يَمنَع بِاَسْهُمِهِملما اَتَتك سِهامُ الموت تنتصلُ
« رُماة » تيراندازان ، « انتصال » پياپى به يكديگر تيرانداختن است ، يعنى : كجا هستند تيراندازان آيا باز نداشتند با آنها تيرهاى مرگ را كه پياپى بر تو مى آمد ؟ !
هيهات! ما منعوا ضيماً ولا دفعواعنك المنيّة اذ وافى بك الاَجلُ
« ضيم » ستم ، « منية » و « اجل » مرگ است ، يعنى : بسيار دور است كه رفع ظلم و دفع مرگ نكردند در وقتى كه زمان وى رسيد .
ولا الرُّشى دَفعتها عنك لو بذلواولا الرُّقى نَفَعت فيها ولا الحِيَلُ۳
1.اى كه از دار الغرورى سوختن دار السروراى كه از دار الفرارى ساختن دارالقرار
در جهان شاهان بسى ديدند كز گردون فلكتيرشان پروين گسل بود و سنان جوزا فگار
بنگريد اكنون بنات النعش وار از دست مرگنيزه هاشان شاخ شاخ و تيرهاشان تارتار
سر به خاك آورده امروز آنكه افسر بود دىتن به دوزخ برد امسال آنكه گردن بود پار
نگارنده گويد : اشعار از حكيم سنائى غزنوى است كه در ديوان وى با عنوان « موعظه در اجتناب از غرور و كبر و حرص » مندرج است . برخى از كلمات در چاپ سنگى ناخوانا بود كه از ديوان برگرفتيم .
2.در چاپ سنگى : خوده .
3.قال ابو نواس :
يا بنى النقص والغيروبنى الضعف والخَوَر
أين من كان قبلكممن ذوى البأس والخطر
سائلوا عنهم المدائنَ واستبحثوا الخبر
سبقونا الى الرحيــل وإنّا لبالأثر
من مضى عبرة لناوغداً نحن معتبر
فكأنى بكم غداًفى ثياب من المَدَر
قد نقلتم من القصورِ الى ظلمة الحُفَر
حيث [لا] تضرب القبابُ عليكم ولا الحجر
رحم اللّه مسلماً ذَكَرَ الموتَ فازدجر
رحم اللّه مؤمناً خافَ فاستشعر الحذر
( حاشيه مؤلف رحمه الله ) .
بنگريد به : ديوان ابى نواس : ۱۹۵ ، به نقل از وى در شرح ابن ابى الحديد ۱۱/۲۶۰ ـ ۲۶۱ .