و معاونت نمايد از مأكل و ملبس و مسكن خود از آنكه خود انسان بالانفراد تمام آن را نتواند بدون اعانت غير انجام دهد .
پس در اين معاونت و مشاركت كه بين اثنين است سُنّت خاصّه و قانون مُتقنى مى خواهد كه از فساد دور باشد ، و آن قانون ، مقنِّنى و مؤسِّسىِ وَمُعدِّلى لازم دارد كه آگاه و بصير باشد و غرض هم نداشته باشد الاّ تعديل و تسويه ، و اگر مر ايشان را به آراء خودشان گذارد البته براى جلب نفع و دفع ضرر ظلمها كنند و آنچه مقصود كلّى در بدو ايجاد بوده است باطل و عاطل شود .
و هر يك از اين بيانات موجزه اشاره به اخبار صحيحه است كه مستفاد از آثار ائمه اطهار است ، و اثبات نبوت مطلقه نزد عارف دقيق بصير در كمال سهولت است ، كلام در اثبات نبوّت خاصّه است كه وعده كرده ام .
در اينكه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله در مكّه ظاهر گرديد و دعوى نبوت كرد و بر حسب ادّعاء خود معجزه آورد
مجملاً بدان : بعد از ثبوت نبوّت انبياء و بعثت ايشان بايد دانست كه آيا در مكه محترمه پيغمبرى محمد نام صلى الله عليه و آله پيدا شد يا نه ؟ و دعوى نبوت نمود يا نه ؟ و بر طبق دعواى خود آيا برهانى و بينّه اى اقامه كرد يا نه ؟ و اگر معجزه باهره و برهان قاطع آورد به چه نحو بوده است ؟
پس از تمهيد اين مقدّمه عرض مى كنم كه : عقيده شيعه اثناعشريّه و امّت مرحومه محقّه عموماً آن است كه محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب عليهم السلام بعد از مضىّ پنجاه و پنج روز از عام الفيل در روز دوشنبه هفدهم ربيع الأول در محلّ معروف به ارقاق المَولِد در مكّه معظّمه كه أمّ القُرى است از آمنه بنت وهب وقت صبح متولّد گرديد ، كما قيل :
فَمولدِ النبى عامُ الفيلبِمَكّة والحَرمِ الجَليل۱
و بعد از انقضاء چهل سال از سنّ مباركش هم دعوى رسالت كرد و در اين مدت هم نبىّ بود ولى مأموريت نداشت كه به سوى مردمان بيايد و شريعت الهيّه را بياورد ، و در اين مدت چهل سال هم در كنف حمايت و اتقان دين از ايشان ظاهر كرد تا القاء حجت از هر جهت نموده باشد و بر خدا بحثى نكنند ، پس هر كه قابل نيست هر گونه معجزات ساطعه لامعه از وى بروز و ظهور نكند ، يعنى : معجزه واقعه الهيّه از دست كاذب ظاهر نمى شود بلكه عقلاً ممنوع است اگر چه در نزد اشاعره ممكن است ، و معتزله مى گويند : ايجاد معجزه در دست دروغگو مقدور خداست به جهت آنكه قدرت حقّه عام است وليكن وقوعش از روى حكمت ممتنع است .
و بعضى رفته اند كه : خلق معجزه به دست كاذب غير مقدور است فى نفسه از آنكه معجزه بايد دليل صدق باشد نه كذب ، و دلالتش قطعيه است كه تخلّف از آن روا نيست والاّ كاذب صادق مى شود .