مى فهمد… و امّا حجّت خارجى, عبارت از انبياست با معجزات ظاهرشان, و امامان, با كرامت آشكارشان; و خود مى دانى آن كس كه در باطن و قلب خود, نورى و حجّتى از جانب حق مشاهده كند, وجود اين شخص, بسيار اندك و در ميان مردمان, حكم گوگرد سرخ را دارد; و چه خوب گفته اند: حضرت حق, برتر از آن است كه آبشخور هر واردى (تشنه اى) قرار گيرد, و يا بر او جز يكى پس از يكى آگاهى يابد. پس تمامى خلق, جز يكى, و يا اندكى نياز به حجّت ظاهرى دارند كه رسول باشد و يا امامى از جانب او باشد.
پس ثابت شد كه حجّت خدا بعد از رسولش بر خلق او, جز به واسطه امام قائم نيست تا آن كه خلق به تعريف و آموزش امام و هدايت كردن آنان, پروردگار و خالق خود را بشناسند و چگونگى عبادت و طاعت, و راه نزديكى جستن به او, و رهايى از عذاب روز رستاخيز را باز شناسند; و پيش از اين گذشت كه كتاب خدا به سبب اشتمال آياتش بر محكمات و متشابهات, و ظواهر و مُؤَلاّت (معانى قابل تغيير) و ناسخ و منسوخ, به تنهايى بر بندگان از جانب خدا در حجّت بودن, كافى نيست, و نه (در حجّت بودن) آنان خود را از علما مى دانند و مردم هم گمان مى دارند كه اينان, اهل علم و صاحبان معرفت اند; در حالى كه كوچك ترين آگاهى از اسرار و رموز قرآن ندارند, بلكه اينان همان گونه اند كه خداوند از اينان, و امثالشان از علماى دنيا خبر داده و فرموده است: «نمودارى از زندگى اين دنيا را دانند و همان ها از دنياى ديگر, بى خبرند». ۱
پس قرآن نمى تواند حجّت خدا بر خلق باشد, مگر امامى از اهل بيت نبوّت و حكمت, با آن همراه باشد; چون آنان برادر قرآن و شريك او و دو گوهرند كه رسول خدا در امّتش باقى گذارد و هر دو, گران بها هستند كه هر كس به هر دو چنگ درزند, گمراهى را نبيند و هر كس جز آن دو پناهى جست, هيچ گاه روى هدايت را نخواهد ديد; هم چنان كه حديث مشهور كه تمامى امّت اسلام, بر