قرينه چنين است:
از جمله قراينى كه علماى متأخر بيان كرده اند، وجود روايت در يكى از كتاب هاى أربعه است؛ چنان كه عامه نيز به اين رويه عمل كرده و آنچه را در صحاح سته باشد، صحيح دانسته اند، هرچند در سلسله سند آن، افراد غير موثق و بلكه مجهول وجود داشته باشند.
آنچه كه مؤلف محترم به عنوان قرينه ذكر كرده است، هيچ ارتباطى به قراين صحّت خبر در نزد قدما ندارد؛ زيرا قرينه مذكور، قرينه صحّت خبر در نزد اخباريهاى متأخر است و مراد مؤلف نيز از «علماى متأخر» هم آنان است. اساساً چگونه مى توانيم بگوييم كه يكى از قراين صحت خبر در نزد قدما مانند مرحوم كلينى اين است كه حديثى را در كتاب الكافى خود بيابد و يا در كتاب الفقيه مرحوم صدوق كه در زمان مرحوم كلينى هنوز تأليف نشده بود. شايد كسى به نظرش رسد كه مى توان قرينه مذكور را نسبت به معاصران مؤلفان كتابهاى اربعه بسنجيم، نه خود آنان. در اين صورت، بايد گفت كه چنين چيزى، اگرچه ممكن است، لكن در آن زمان هنوز اصول أربعمأة و ساير كتابهاى حديثى معتبر موجود بوده و نمى توان جزم پيدا كرد كه چنين قرينه اى در نزد اغلب آنان مسجّل بوده است، اگرچه كه گفته شده يكى از دلايل اصلى از بين رفتن اصول حديثى، اعتماد كامل قدما به كتابهاى أربعه و احساس بى نيازى از اصول بوده است.
ايراد ديگرى كه در عبارت نقل گرديده وجود دارد، آن است كه مؤلف محترم گفته است كه اهل سنّت آنچه را در صحاح ستّه باشد، صحيح دانسته اند، هرچند در سلسله سند آن افراد غير موثق و يا مجهول وجود داشته باشد!
سخن فوق از بى دقّتى و عدم آشنايى مؤلف با كتاب هاى ستّه (صحيح البخارى، صحيح مسلم، سُنن أبى داود، سنن النسايى، سنن الترمذى، سنن ابن ماجه) از ديدگاه اهل سنت سرچشمه مى گيرد؛ زيرا بين جمهور علماى اهل سنت (نه عوام و علماى متساهل آنان) شش كتاب مذكور به صحاح ستّه معروف نيست؛ بلكه به صحيح البخارى و صحيح مسلم، صحيحين، و به چهار كتاب ديگر، سنن أربعه و به مجموع آنها كتابهاى ستّه مى گويند.
آنان فقط احاديث موجود در صحيحين را تماماً صحيح مى دانند و به صراحت گفته اند كه در سنن أربعه، غير از احاديث صحيح، احاديث حَسَن و حتى احاديث ضعيفِ بسيارى به