سخنان سليمان با مورچه
سليمان عليه السلام از آنجا به وادى السدير ۱ گذشت و از آنجا به وادى نمل فرود آمد. برخى گفته اند كه وادى نمل در شام است. سليمان عليه السلاميك روز با لشكر خود به آنجا رسيد. بر پشت اسب نشسته بود و بر روى بساط خويش نبود. مورچه اى به مورچگان ديگر آواز داد: اى مورچگان به خانه رويد، مبادا سليمان و لشكريانش ناآگاهانه شما را زير پاى خويش گيرند و تباه سازند . باد اين خبر را به گوش سليمان عليه السلامرسانيد. سليمان عليه السلام از اين سخن خنديد و كسى فرستاد تا آن مورچه را نزد وى آرد. آن گاه گفت: چگونه مورچگان را از ظلم من ترسانيدى، حال آنكه من پيامبرى عادل هستم . مورچه گفت: اى رسول خدا، من عذر تو را خواستم و به مورچگان گفتم كه آنان از شما بى خبر باشند ». برخى نيز گفته اند: «مورچه به سليمان گفت: من حطم (شكستِ) نفس نخواستم. حطم دل خواستم، از آن بيم داشتم كه دل هاى آنان چون به ملك تو نگرند، شكسته و كوفته گردد و از تسبيح خود بازمانند ».
مفسران درباره اين مورچه چنين گفته اند: «آن مورچه، رئيس و پيشواى