103
داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)

سخنان سليمان با مورچه

سليمان عليه السلام از آنجا به وادى السدير ۱ گذشت و از آنجا به وادى نمل فرود آمد. برخى گفته اند كه وادى نمل در شام است. سليمان عليه السلاميك روز با لشكر خود به آنجا رسيد. بر پشت اسب نشسته بود و بر روى بساط خويش نبود. مورچه اى به مورچگان ديگر آواز داد: اى مورچگان به خانه رويد، مبادا سليمان و لشكريانش ناآگاهانه شما را زير پاى خويش گيرند و تباه سازند . باد اين خبر را به گوش سليمان عليه السلامرسانيد. سليمان عليه السلام از اين سخن خنديد و كسى فرستاد تا آن مورچه را نزد وى آرد. آن گاه گفت: چگونه مورچگان را از ظلم من ترسانيدى، حال آنكه من پيامبرى عادل هستم . مورچه گفت: اى رسول خدا، من عذر تو را خواستم و به مورچگان گفتم كه آنان از شما بى خبر باشند ». برخى نيز گفته اند: «مورچه به سليمان گفت: من حطم (شكستِ) نفس نخواستم. حطم دل خواستم، از آن بيم داشتم كه دل هاى آنان چون به ملك تو نگرند، شكسته و كوفته گردد و از تسبيح خود بازمانند ».
مفسران درباره اين مورچه چنين گفته اند: «آن مورچه، رئيس و پيشواى

1.بيابانى است در اطراف شهر طائف.


داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
102

اهل حديث چنين روايت مى كنند: «سليمان عليه السلام بر بساط خود مى نشست و تمامى خدمتگزاران و نديمان خود را با خويش مى برد. پيش بساط سليمان، بساط ديگرى براى آنان بود كه در آنجا هركسى به كار خويش مى پرداخت، اعمالى به مانند نان پختن و طبخ كردن. نيز بر روى بساط ميدانى فراخ بود كه بر روى آن اسبان مى تاختند. باد آنان را برمى گرفت و به مكانى مى برد كه سليمان عليه السلامامر مى كرد. يك روز سليمان به باد گفت او را از اصطخر ۱ برگيرد و به يمن برد. در مسير حركت از مدينه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمگذشت، گفت: اين خانه حجره پيامبرى در آخرالزمان است. خوشا آنكه وى را دريابد، به او ايمان آرد، از وى متابعت كند و مقتدايش او باشد . چون از مدينه گذشت به مكه رسيد. گروهى بر گرد كعبه بت مى پرستيدند. سليمان از آنجا گذشت. كعبه فغان برآورد و گفت: خدايا، پيامبرى از پيامبران تو بر من گذشت و جمعى از اوليا و مؤمنان و انبيا همراه وى بودند بر اينجا فرود نيامدند و نماز نگزاردند، در حالى كه گرد من بت پرستان بتان خويش مى پرستند . خداوند گفت: باكى مدار كه من چنان سازم كه بر گرد تو چندان ركوع و سجود كنند كه براى آن حدى نباشد. پيامبرى در آخر زمان خواهم فرستاد كه تو را قبله او و امت او كنم. بدان سان كه هنگام نماز رو سوى تو گردانند و به عزم حج و زيارت سوى تو شتابند. از اقصاى عالم به تو روى آرند، همان گونه كه مرغان به آشيانه خود روى نهند .

1.اصطخر: نام شهرى بوده است در جنوب ايران (استان فارس).

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 123834
صفحه از 143
پرینت  ارسال به