107
داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)

قصد كرد نماز گزارد و طعامى خورد. آب خواست نيافتند. پس هدهد را خواست تا آب را به او بنمايد. او را نيافت، گفت: «ما لى لا أرى الهدهد؛ چيست مرا كه هدهد را نمى بينم؟» انس بن مالك از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم چنين روايت كرده است: «هدهد مرا نكشيد كه او راهنماى سليمان بر آب بود و نزديكى و دورى مكان آب را مى دانست. او مى خواست كه در زمين جز خدا را نپرستند هنگامى كه گفت: و جئتك من سباء بنباء يقين ».
گفته اند: سليمان عليه السلام در يمن فرود آمد. هدهد گفت: «سليمان عليه السلاممشغول است. يك ساعت بر آسمان شوم تا عظمت دنيا را بنگرم». بر فراز آسمان شد و چپ و راست را نگاه كرد. بستان بلقيس را ديد، بر آن شد آن بستان را ببيند، پس به آنجا رفت و هدهدى ديد. گفته اند: نام هدهد سليمان عليه السلام يعفور بود و نام هدهد بلقيس عقر بود. عقر از يعفور پرسيد: «از كجا مى آيى و به كجا مى روى؟» يعفور گفت: «با سليمان بن داوود عليه السلام از شام آمده ام». عقر پرسيد: «سليمان كيست؟» يعفور گفت: «پادشاه جن و انس و شياطين و پرندگان و جانداران و باد است». آن گاه از عقر پرسيد: «تو از كجايى كه سليمان عليه السلام را نمى شناسى؟» گفت: «من از همين ولايتم». پرسيد: «پادشاه اين ولايت كيست؟» عقر گفت: «زنى است كه او را بلقيس خوانند. سليمان عليه السلام پادشاه تو اگرچه ملك عظيمى دارد، ملك بلقيس از ملك او كمتر نيست؛ چراكه تمام يمن تحت تسلط اوست و دوازده هزار پيشوا زير فرمان اوست و براى هر پيشوايى هزار سوار». مقاتل گفته است: «اگر مى خواهى بيا تا يك بار ملك او را بنگرى». گفت: «مى ترسم كه سليمان عليه السلام مرا بجويد؛ چراكه هنگام گزاردن


داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
106

علماى سيره و اخبار و قصص انبيا، قصه سليمان و هدهد را چنين گفته اند: «سليمان عليه السلامهنگامى كه از بناى بيت المقدس فارغ شد، قصد رفتن سوى كعبه كرد، از اين رو تمام لشكريان خود، از جن، انس، چهارپايان، درندگان و پرندگان را گرد آورد. لشكرگاه سليمان صد فرسنگ بود، تمام لشكريان را در آنجا جمع كرد و به نسيم فرمان داد آنان را برگيرد و به كعبه برد. چون به آنجا رسيد، يك چند در آن زمين اقامت كرد. در مدت اقامت خود در آنجا هر روز پنج هزار شتر مى كشت و پنج هزار گاو و بيست هزار گوسفند سر مى بريد. به اشراف قوم خود گفت: «اينجا مكانى است كه در آخر زمان پيامبرى از آن برانگيخته گردد، پيامبرى عربى با چنين صفات كه خدا وى را به تمام دشمنان چيره سازد و هر جايى كه او بدان جا فرود آيد ترس او در دل مردم آن ديار و اطراف آن پديد آيد. خويش و بيگانه به نزد وى در حق راست باشند. او در حق خدا از ملامت هيچ ملامت كننده اى بيم ندارد».
پرسيدند: «او با كدامين دين مردمان را فراخواند؟» گفت: «با دين حنيف، خوشا بر آنانى كه او را دريابند، به او ايمان آورند و او را تصديق كنند». گفتند: «اى رسول خدا، ميان ما و ميان او چه مدتى خواهد بود؟» گفت: «برابر هزار سال. شما كه اينك حاضريد به غايبان بگوييد كه او سرور انبيا و خاتم پيامبران است و نام او در صحيفه پيامبران در بالاترين درجه نوشته شده است». سليمان در مكه اقامت كرد تا مناسك آن را به جا آورد. آن گاه از مكه بيرون آمد تا آن هنگام كه سهيل يمانى بالا آمد، راه يمن پيش گرفت و از مكه به صنعا رفت. هنگام زوال آفتاب آنجا بود. زمينى سبز و خرم ديد. آنجا فرود آمد و

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 136988
صفحه از 143
پرینت  ارسال به