125
داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)

شد. نهصد اسب بر او عرض كردند و صد اسب باقى مانده بود، بدين هنگام سليمان دريافت آفتاب غروب كرده است. دلتنگ شد. گفت: «آن اسبان را سوى من بازآريد». چنين كردند. فرمود تا تمام اسبان را كشتند و صدقه دادند. كفاره نماز عصر وى گزارده نشده بود. از آن اسبان صد اسب باقى ماند. هر اسب نيكويى كه امروز بر جاى است، از نسل آن اسبان است.
حسن بصرى گفته است: «چون سليمان اسبان را در راه خدا قربانى كرد، خداوند به وى بهتر از آن اسبان، مركبى عطا كرد. آن مركب باد بود. بادى كه بامداد او را مسير يك ماهه مى برد و شبانگاه بازمى آورد». عبداللّه بن عباس گفته است: «از حضرت اميرالمؤمنين، على عليه السلام درباره اين آيه پرسيدند. فرمودند: اى عبداللّه در باره اين آيات چه شنيده اى؟ گفتم: كعب الاحبار به من گفت كه سليمان روزى به تماشاى اسبان مشغول شد تا آنكه نماز عصرش گزارده نشد. از اين رو گفت: آن اسبان را نزد من بازآوريد. چهارده اسب بود. فرمود تا همه را كشتند. خدا به عقوبت آنكه سليمان بر اسبان ستم كرد، چهارده روز ملك وى را از او گرفت . حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: كذب كعب. سليمان روزى به جهاد مى خواست رود. فرمود تا اسبان را بر او عرض كنند. به اسبان مشغول شد، چنانكه آفتاب غروب كرد و نماز عصرش فوت شد. به فرشتگانى كه بر آفتاب گماشته اند، گفت: به فرمان خداى تعالى آفتاب را بر من بازآريد . فرشتگان به فرمان خدا آفتاب را بازگرداندند. سليمان نماز خود در وقت خود گزارد».
خداوند فرموده است: «ما سليمان را آزموديم و تنى بر تخت او افكنديم».


داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
124

ماجراى سليمان و اسبان

خداوند از نعمتى كه بر داوود عطا كرد، سخن گفت؛ يعنى دادن فرزندى چون سليمان به داوود.
فرمود: «ما سليمان را به داوود داديم». آن گاه سليمان را ستود و گفت: «بنده اى نيك است. او رَجّاع است و بسيار رجوع كننده به درگاه من». فرمود: «اى محمد، ياد كن چون شبانگاه بر سليمان اسبانى عرض كردند»، اسبانى كه بر دست و پاى خود مى ايستادند و يك دست را بر زمين مى نهادند. اين نشان آزادى و بزرگى اسبان است. گفته اند: «سليمان به غزاى دمشق و نصيبين ۱ رفته بود و از آنجا هزار اسب آورد». برخى گفته اند: «از پدر وى هزار اسب به او ارث رسيد.» حسن بصرى گفته است: «اسبانى بود كه از دريا براى سليمان آورده بودند».
سليمان عليه السلام نماز ظهر گزارده بود و بر تخت نشسته بود، آن اسبان را بر وى نشان مى دادند. سليمان به آن اسبان مشغول بود، از اين رو از نماز عصر غافل

1.نصيبين: نامِ شهرى بوده در آسياى صغير (تركيه كنونى) كه پس از اسلام، مركز تجارى مهمّى تلقّى مى شده است.

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 136751
صفحه از 143
پرینت  ارسال به