كه پيامبران را بر عموم روزگار ثنا گفتى و حديث مرا به روزگار گذشته بازبستى؟ آصف گفت: از آن رو چنين كردم كه چهل روز است در خانه تو بت مى پرستند و تو بى خبرى . سليمان چون آگاه شد به خانه رفت و تمثال را شكست و زن را محبوس كرد. آن گاه انگشتر خود از دست بيرون آورد تا طهارت كند. آن انگشترى بود كه ملك سليمان و نبوت وى به آن بسته بود و به واسطه آن جنّ و انس و شيطان و درندگان و پرندگان مسخَّر سليمان بودند. سليمان انگشتر خود را بيرون آورد و آن را به يكى از زنان خود داد. خداوند بر ديوى شبه سليمان افكند (ديوى را شبيه سليمان ساخت). ديو را صخر مى خواندند. او آمد و انگشتر سليمان را گرفت و بر جاى سليمان نشست. تمام رعيت از جن و انس مسخر ديو شدند. آن گاه پروردگار بر سليمان شبه آن ديو افكند، و چون نزد زنِ خود رفت و گفت: انگشتر مرا بازگردان زن فرياد برآورد و او را از خود براند و گفت: سليمان انگشتر را گرفت. تو ديوى و آمده اى تا با مكر و حيله آن انگشتر را از من بگيرى .
سليمان بر هر جا پا نهاد، به او گفتند: تو ديوى و او را باور نمى كردند. سليمان دريافت اين فتنه اى از جانب خداوند است. روى در بيابان نهاد. چهل روز در بيابان ها مى گشت و تضرّع مى كرد تا آنكه خداوند توبه او را پذيرفت. آن ديو در اين مدت تمام دين سليمان را زير و زبر كرد و احكام شرع او را دگرگون كرد و با زنان سليمان خلوت مى كرد و غسل نمى كرد. آصف چون چنين ديد، گفت: سليمان يا ديوانه شده است يا مرتد .
محنت چهل روزه بر سليمان به سر آمد. بدين هنگام فرشته اى آمد و ديو