داوود عليه السلام قوم خود را از وحى خدا آگاه كرد. آنان دلتنگ شدند و گفتند: اى رسول خدا تو براى ما اختيار كن . گفت: به ناگزير اختيار با شماست . گفتند: ما توان قحطى نداريم و با دشمن نمى توانيم مقابله كنيم، بر ما مرگ آسان تر است . ساز مرگ پيش گرفتند و دل بر مرگ نهادند. غسل كردند و كفن پوشيدند و به همراه زنان و كودكان خود به صحرا رفتند. خدا را با تضرع و ناله خواندند. خروج آنان به جانب بيت المقدس بود پيش از آنكه بيت المقدس ساخته شود.
داوود عليه السلام بيرون آمد. خدا بر طاغيانِ آنان طاعون فرستاد. در يك روز چندان مردند كه در دو ماه نمى توانستند دفن كنند. روز دگر داوود عليه السلام بر خاك بيت المقدس پا نهاد. روى بر خاك گذاشت و با صالحان بنى اسرائيل تضرع كرد و از خداى خواستند تا طاعون را از آنان دور سازد. خداوند رحمت كرد و دعاى داوود را اجابت كرد و عذاب را از آنان برداشت. جبرئيل عليه السلامآمد و گفت: به اين بندگان من بگو تا در شكر بيفزايند كه من به دعاى تو طاعون را از آنان برداشتم و خداوند مى فرمايد كه بر اين خاك مسجدى بنا كنيد و شما و فرزندان شما در آنجا به طاعت پردازيد و مرا ياد كنيد.
به ساخت مسجد خواستند مشغول شوند. در اين هنگام مردى صالح از بنى اسرائيل چون درويشى آمد تا آنان را بيازمايد از اين رو گفت: من در اينجا حقّى و ملكى دارم و اگر ملك من را بى رضاى من مسجد كنيد اين براى شما حلال نخواهد بود . گفتند: در اين زمين كسان بى شمارى حق داشته اند. همه رها كرده اند و به خدا بخشيده اند. تو نيز چنين كن . گفت: من محتاجم و بدين