سليمان عليه السلام جان سپرد، ديوى آمد و به بنى اسرائيل گفت: من شما را بر علم شيطان راه نمايم و نيز بر آنچه به وسيله آن، سليمان جن و انس را مسخّر مى كرد . گفتند: چنين كن . گفت: زير تخت سليمان را بشكافيد. در آنجا صندوقى پر از كتاب يابيد. آن كتاب ها را برگيريد و به كار بنديد كه آن علم سليمان است . چنين كردند و آن كتاب هايى كه سليمان عليه السلام از شياطين گرفته بود و تمام سحر و جادوها در آنها بود، برداشتند و ديدند. از اين رو در ميان مردمان چنين فاش گشت كه سليمان عليه السلام ساحر است».
حكايت هزاردستان و سليمان عليه السلام
در روزگار سليمان عليه السلام، مردى از بازار مرغى خريد كه آن را هزاردستان مى گفتند. اگر آن مرغ را در نوا هزار دستان است، تو را در هوا هزار دستان بيش است، او در نوا و تو در پى هوا.
آن مرغ را به خانه برد و براى او قفس و طعامى آماده كرد به آوا و نداى او خوش بود. روزى مرغى هم جنس او بيامد و بر روى قفس وى نشست و چيزى به او گفت. مرغك محبوس ديگر آواز نخواند. مرد قفس خود را برداشت و نزد سليمان برده. و گفت: «اى رسول خدا، اين مرغك ضعيف را به بهايى گران خريده ام و براى وى مكانى و طعامى آماده ساخته ام تا براى من آواز خواند. چندى بانگ برآورد. مرغكى بيامد و چيزى به او گفت. اين مرغ زان پس لال شد. از او بپرس چرا ابتدا آواز خواند و اينك چنين نمى كند. نيز بپرس آن مرغك به او چه گفت؟» سليمان عليه السلام قفس را نزديك خويش آورد و