143
داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)

سليمان عليه السلام جان سپرد، ديوى آمد و به بنى اسرائيل گفت: من شما را بر علم شيطان راه نمايم و نيز بر آنچه به وسيله آن، سليمان جن و انس را مسخّر مى كرد . گفتند: چنين كن . گفت: زير تخت سليمان را بشكافيد. در آنجا صندوقى پر از كتاب يابيد. آن كتاب ها را برگيريد و به كار بنديد كه آن علم سليمان است . چنين كردند و آن كتاب هايى كه سليمان عليه السلام از شياطين گرفته بود و تمام سحر و جادوها در آنها بود، برداشتند و ديدند. از اين رو در ميان مردمان چنين فاش گشت كه سليمان عليه السلام ساحر است».

حكايت هزاردستان و سليمان عليه السلام

در روزگار سليمان عليه السلام، مردى از بازار مرغى خريد كه آن را هزاردستان مى گفتند. اگر آن مرغ را در نوا هزار دستان است، تو را در هوا هزار دستان بيش است، او در نوا و تو در پى هوا.
آن مرغ را به خانه برد و براى او قفس و طعامى آماده كرد به آوا و نداى او خوش بود. روزى مرغى هم جنس او بيامد و بر روى قفس وى نشست و چيزى به او گفت. مرغك محبوس ديگر آواز نخواند. مرد قفس خود را برداشت و نزد سليمان برده. و گفت: «اى رسول خدا، اين مرغك ضعيف را به بهايى گران خريده ام و براى وى مكانى و طعامى آماده ساخته ام تا براى من آواز خواند. چندى بانگ برآورد. مرغكى بيامد و چيزى به او گفت. اين مرغ زان پس لال شد. از او بپرس چرا ابتدا آواز خواند و اينك چنين نمى كند. نيز بپرس آن مرغك به او چه گفت؟» سليمان عليه السلام قفس را نزديك خويش آورد و


داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
142

سليمان و شياطين سحر و نيرنجات

اهل سيره چنين گفته اند: سبب نزول آيه اين بود كه شياطين سحر و نيرنگ بر زبان آصف برخيا نوشتند: «هذا ما علم آصف بن برخيا سليمان الملك» و پنهان از ديدگان سليمان در زير سر او دفن كردند. هنگامى كه سليمان عليه السلام جان سپرد، آمدند و آن نوشته را از زير سر او بيرون آوردند و گفتند: «سليمان بر مردمان و خلايق با اين نوشته پادشاهى مى كرد. شما نيز بياموزيد تا چون او پادشاهى يابيد»، ليكن عالمان و صالحان بنى اسرائيل گفتند: «معاذ اللّه كه اين علم سليمان باشد و از آن دورى كردند. سفلگان و نادانان بنى اسرائيل چون آن نوشته را ديدند، آن را آموختند و نوشتند و به يكديگر آموختند.
مفسّران گفته اند: «شياطين در روزگاران گذشته مى توانستند بر آسمان ها بالا روند و بر جايى مقيم مى شدند كه مى توانستند سخن فرشتگان را بشنوند. آنگاه وقايعى كه مى خواست در زمين اتفاق افتد به دروغ مى آميختند و مردمان را از آن آگاه مى ساختند و مردم مى پنداشتند كه شياطين غيب مى دانند.
چون خداوند سليمان را به پيامبرى فرستاد و او را پادشاه جن و انس و وحوش و طيور كرد، سليمان شياطين را گرفت و كتاب هايشان را از آنان گرفت و در زير تخت خود دفن كرد تا شياطين نتوانند بدان دست يابند. چون

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 136765
صفحه از 143
پرینت  ارسال به