مى شوم. علاوه بر آن مى ترسم كه شما از او غفلت كنيد و گرگ او را بخورد.
ميان راويان داستان اختلاف نظر است در علت اينكه چرا يعقوب عليه السلامگفت: «گرگ او را بخورد». در حالى كه اين پيش گويى و غيب گويى است. چند جواب در اين مسأله وارد است. يكى آنكه آن سرزمين پر از حيوانات وحشى بود و چون آنجا گرگ زياد بود، يعقوب عليه السلامآن سخن بگفت. وجهى ديگر آن است كه خداوند متعال بر دل او انداخت و اين سخن را بر زبانش جارى ساخت تا آنان به وقت عذر آوردن، عاجز شوند. برخى گفته اند كه يعقوب عليه السلامدر خواب ديد كه يوسف عليه السلام را گرگ خورده است. بعضى ديگر گفته اند كه در خواب ديد كه يوسف عليه السلام را ببرند و بازنيارند و چون پرسيده شود كه او را كجا برديد، گويند كه گرگ او را خورد. بعضى نيز گويند كه يعقوب عليه السلام در خواب ديد كه ده گرگ بر گرد يوسف برآمده بودند و به او حمله مى كردند و از ميان آن گرگان، يكى آن حملات را از يوسف دفع مى كرد. ناگهان زمين شكافت و يوسف در زمين فرورفت و پس از سه روز از آنجا برآمد. يعقوب عليه السلام پس از آنكه اين خواب را ديد، يوسف عليه السلام را از برادرانش دور نگاه مى داشت.
القصه، برادران يوسف به پدر گفتند كه چگونه ممكن است كه گرگ او را بخورد در حالى كه ما ده مرد قوى با او هستيم؟ و يعقوب عليه السلام به هر حال، خواست آنان را برآورده كرد و يوسف عليه السلام را با آنان فرستاد.
راويان گويند كه وقتى برادران يوسف به مكر و حيله، او را از پدر جدا كردند و يعقوب عليه السلامبه آنان گفت كه مى ترسم گرگ او را بخورد، آنان گفتند: چگونه گرگ او را بخورد در حالى كه ما ده مرد قوى با او هستيم و شمعون با